مهدی محبیکرمانی
جانشین مدیر مسئول
1 - چقدر خوب است که عید امسال با ماه مبارک رمضان و خاصه ایام سوگواری شهادت مولا امیرالمؤمنین جضرت امام علی(ع) و شبهای احیا تقارن دارد.
وقتی نوروز باشد و عید نباشد، آدم حداقل خجالت سر و همسرش را ندارد. بچههای کوچک اما این چیزها را نمیفهمند.
برای آنها ماه مبارک رمضان عین عیششان است. همراه بزرگترها سحری خوردن، روزههای کلهگنجشکی گرفتن، آخرسر هم افطاری کردن همیشه پا نمیدهد. خوراکیهای توی کیف مامان در شبهای احیا، خواب زیر چادر مامان، بیدار شدن و زلوبیا خوردن و بعد هم دم سحری توی کوچههای خلوت و تاریک تا خانه دویدن!... چه حالی میدهد.
نوروز هم برای هرکه عید نباشد، برای بچهها عید است. سفرة هفتسین، ماهیهای قرمز، سبزهها، اسکناسهای نوی عیدی لای قرآن و مهمتر از همه کفش و لباس نو، عید دیدنی، شیرینی خوران و...
الحمدا... حالا که دیگر پیک نوروزی و مشق سنگین ایام عید را هم که ندارند. سختیشان حمام و کیسهکشی شب عید است که مامانها پوستشان را میکنند که آن هم با پفک و کشک خلال بعد از حمام جبران میشود.
این بچهها را با هیچ توجیه و بهانهای نمیتوان بیخیال عید نوروز کرد. آنها از هر چیز که بگذرند از لباس و کفش و کلاه عید نمیگذرند! آن هم وقتی که قرار باشد پیش در و همسایه آبروداری کنی! می فهمید که چه می گویم؟ اما بچهها گناهن!...
2 - دارم به درد بیدرمان ناداری و تنگدستی فکر میکنم. به زحم دل خانوادهایی که با ده بیست میلیون حقوق اسفند و دو سه میلیون عیدی باید ماه رمضان و نوروزی را از سر بگذرانند. آن هم با خرج معمول اجارهخانه، خورد و خوراک و پوشاک و فرم مدرسهی بچهها.
قیمتها که بیداد میکنند. بالاخره این خانوادهها دستکم دو سه تا بچه که دارند! گیرم دختر دمبخت نداشته باشند، دو تا پسر تحصیل کردة سربازی رفتة بیکار هم سر سفره نداشته باشند، اصلاً بازنشسته باشند و خودشان باشند و خرج دکتر و دوای ناراحتی قلبی و بیماری قندشان و دردکمر و زانوی همسرشان و چهارتا نوهای که باور کردهاند مغز بادام هستند و وقتی به دیدارشان میآیند، خانه را کرمان بعد از حملة آقا محمدخان میکنند و میروند!
حالا تا کی مادربزرگ بتواند با درد کمر و زانو خانه را به سامان کند.
حالا عید است و این بچهها عیدی میخواهند! پدر و مادرشان هم که حداقل یک وعده شام و ناهاری مهمانشان هستند، با مستمری بازنشستگی دوازده میلیون تومانی چهکار میتوان کرد؟ سرانگشتی هم حساب میکنیم، تنمان میلرزد. حالا دیگر کسانی به فقر مبتلا شدهاند که روزگاری توی مردم قرب و عزتی داشتند، اسم و رسمی داشتند. نام نبرم، هر کدام از ما دور و برمان از این جماعت کم سراغ نداریم، نمیدانم آیا به سرخ کردن صورت با سیلی فکر کردهاید؟
اصلاً آیا سیلی خوردهاید؟ روی صورت خیلی از این سیلی خوردهها، رد سیلی پیداست. میدانید دارم از چه چیزی میگویم؟ کم نداریم! آبروداری با نداری! بگذرم.
اما بچهها گناهن؟!
3 - نوروزها میآیند و میروند، بچهها با تمام آرزوها و رؤیاهایشان بزرگ میشوند. چه به آرزوهایشان برسند، چه نرسند، که نمیرسند ما هم همچنان پیر میشویم با آرزوها و رویاهایی که حسرت به دلمان کردهاند. چقدر برایمان دعا کرده بودند که عاقبت بخیر شویم و نشدیم!
اما بچهها گناهن؟!
4 - دلم نمیخواهد در آستانة سال نو آیة یأس بخوانم. دلم نمیخواهد حلاوت آغاز سالی جدید را با یادآوری همة آنچه که همهمان میدانیم تلخ کنم. دلم میخواهد مثل همة سالهایی که گذشت، بخوانیم یا مقلبالقلوب والابصار، یا مدبرالیل و النهار و ... نمیدانم ولی چرا این سالها حالمان احسنالحال نمیشود؟ آنقدر که حالا دیگر راضی شدهایم دعا کنیم بدتر از این نشود.
اما بچهها گناهن؟!
5 - ما بهار را گم کردهایم. دیگر از آن بارانهای بهاری، از آن رنگین کمانها، آن رعد و برقها و آن بارانهای نمنم شبانه خبری نیست. تابستانهایمان خشک و داغ، پاییزهایمان خشک و زرد و زمستانهایمان خشک و سرد.... نمیدانم دلمان را باید به چه چیز خوش کنیم، از ما که گذشت... اما بچهها گناهن؟!
6 - آنچه که نوشتم، نه یک بهاریه که دلنوشتهای از سر دلتنگی بود. گلایهای از سرخستگی. جدی نگیرید!
برایتان سالی پربرکت و عزت و برای میهن عزیزمان سالی سراسر بهار و مهربانی، سالی سراسر پیروزی و شکوه و سالی سراسر سبز و آبادی آرزو میکنم.
سالی که آسمان دلهای همهمان آبی وآفتابی باشد و یادمان باشد که اما بچهها گناهن؟!
نظر خود را بنویسید