سیدمحمدعلی گلابزاده*
«گوش تو شنیدهام که دردی دارد / درد دل من مگر به گوش تو رسید؟».
چند روزی است که دور از جان شما، چنان درد گوشی دامنگیرم شده که «مسلمان نشنود، کافر نبیند» گوئی اجتماعی از سران دردها در محدودۀ کوچک گوش حقیر تشکیل گردیده و همچون «برجام» قرار نیست فرجامی داشته باشند و این روزها و ماهها، به نتیجهای برسند و دست از سر من بردارند. یکی از متخصصین میگوید گوشات دچار عفونت و «فساد» شده، دیگری میگوید، گوشات التهاب دارد و مبتلا به «تورّم» است و... خلاصه اظهارنظرهائی که هر چه هست، «چوبش توی گوش ما خورده» و انگار دردش تمام شدنی نیست، به قول ملک الشعراء بهار: «میان ابرو و چشم تو گیروداری بود / من این میانه شدم کشته، این چه کاری بود؟».
اگر اشتباه نکنم، این درد گوش ـ که در تمام زندگی حقیر بیسابقه و یا کمسابقه است ـ از یک عفونت ساده و ورم معمولی، بیرون است، آنگونه که اگر پای مصرع ابتدائی را به میان بکشیم، آن وقت قابل تعبیر و تفسیر خواهد بود که: «درد تو و تو و تو و... به گوش من رسیده، و توانم را بریده است».
اگر این فرضیه درست باشد، آن وقت باید گفت: در روزگاری هستیم که انگار دردها موج در موج میرسند و همه چیز را تحت تأثیر خود قرار میدهند، تا آنجا که نگارندۀ کوتهدستی چون حقیر، به این نتیجه میرسد که دیگر تک مقاله نوشتن و به یک عنوان بسنده کردن فایده ندارد، لذا باید فلّهای وارد شد و چند موضوع را با هم به رشتۀ تحریر در آورد.
البته دوستی هم میگفت وقتی خیلی گوشات را به حرفهای برخی آدمها میسپاری که «سنگین» میگویند و سبک عمل میکنند، آن وقت باید منتظر چنین دردهایی باشی؛ گفتم راه چاره چیست؟ گفت دعا کن خداوند تو را هم به سرنوشت حاجاکبر صنعتی بانی پرورشگاه صنعتی و معروف به «حاجاکبر کر» گرفتار کند که میگفت: «خداوندا، کرم کردی کرم کردی»، که البته کرم اول به معنی مرحمت و احسان و کرم دوم به معنی کر بودن است.
باری به راستی چگونه میتوان این همه درد دل را در یک فضای فسقلی و تنگ و تاریک گوش، جای داد و انتظاری جز این داشت؟ اصلاً چه شده که کارمان به اینجا کشیده؟ خدایش بیامرزاد، مرحوم حجتالاسلام سیدابوالقاسم صمدانی، روحانی دوستداشتنی و طنّازی که در اینگونه موارد، لبی به خنده میگشود و میگفت:
«از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست / سخت، کار ما بود، کز ما خدا برگشته است!».
نمیدانم، شاید هم روح «انوری» بزرگ، در این کمترین، رسوخ کرده که چنین آه و ناله سر دادهام، زیرا انوری فکر میکرد، هر بلایی که از آسمان نازل میشود، یک راست به سراغ او میآید:
«هر بلائی کز آسمان آید / گر چه بر دیگری قضا باشد
به زمین نارسیده میپرسد / منزل انوری کجا باشد؟!»
کدام درد بالاتر از اینکه هنوز اشک خامه بر دامان سوگنامۀ دانشآموزان استعدادهای درخشان کرمان و واژگونی اتوبوسی که مردم این دیار را به سوگ نشاند ـ خشک نشده بود که داغ دیگری از راه رسید و جوان دانشجوی دانشگاه تهران، به دست ناپاکترین خلق خدا و بهخاطر دزدی یک موبایل بیبها، به قتل رسید و روح جامعۀ ایرانی را آزرده ساخت. اگر چه امروز اطلاعرسانی کردند که قاتلین پیدا شده و بهزودی سزای اعمال خود را خواهند یافت، اما چه سود از مرگ جوانی که چشم و چراغ خانواده و شهر و دیارش بود. کما اینکه ظاهراً قرار است مقصرین حادثۀ واژگونی اتوبوس، تحت پیگرد قانونی قرار بگیرند که امیدوارم اینچنین باشد، اما باز هم چه حاصل از دختران نازنینی که چهره در نقاب خاک کشیدند و در بهار زندگی خزان عمرشان را شاهد بودیم و دل و دیده به اشک نشاندیم.
روزنامهها را ورق میزنم، شاید دلم کمی باز شود، در صفحۀ نخست اطلاعات: 40% جمعیت کشور در خطر فرونشست زمین. روزنامه دیگری: کمبود پرستار، کادر درمانی را دچار مشکل کرده، این کمبود ناشی از مهاجرت پرستاران است. ایضاً پزشکان متخصص و نیز نخبگان کشور، در اندیشۀ هجرت هستند، جلوی آنها را بگیرید.
صفحات داخلی روزنامهها را کنار میگذارم و سراغ صفحات خارجی میروم، اما با عکس و مطالب دیوانهای به نام ترامپ روبهرو میشوم که یکبار سراغ خلیج مکزیک میرود، بار دیگر به کانادا لشکرکشی میکند، حالا غزه را ایالت چندمین آمریکا میداند و دستور اخراج غزهنشینان را صادر میکند، و...
روزنامهها را کنار میگذارم و سراغ موبایل میروم تا شاید از شبکههای مجازی، نسیم مهری وزیدن گیرد و شامۀ مرا بنوازد و خستگیام را بتکاند، اما اولین پیام اینست که: مشترک گرامی، به دلیل کمبود گاز و.. برق شما از ساعت 10 تا 12 امروز قطع میشود. هنوز این خبر مسرتبخش به تمامی قرائت نشده، پیام دیگری میرسد که: شهروند گرامی، عدم پرداخت عوارض خودرو تا پایان سال، مشمول جریمۀ دیرکرد تا 34% میشود. لحظهای بعد، پیام دیگری که: قیمت دلار باز هم افزایش پیدا کرد و... «هر دم از نو غمی آید به مبارک بادم».
نمیدانم، شاید هم مقرّب درگاه خداوندی هستیم، زیرا
«هرکه در این دهر مقرّبتر است / جام بلا بیشترش میدهند».
سرانجام اینکه اندیشۀ ناتوان من، پاسخی برای این موضوع ندارد، اگر روشنای تفکر شما پاسخی را عرضه میکند، لطفاً مرا هم دریابید!
* رئیس پژوهشکده کرمانشناسی
نظر خود را بنویسید