مهدی محبیکرمانی
۱ـ پنجاه سال است، آرزو کردهایم که یک روز از یکی از اتاقهای دفتر مرکزی مس در تهران صدای آشنایی با گویش کرمانی به گوشمان خورده باشد. آخرش هم نخورد! ما با این آرزو پیر شدیم و حسرت به دل ماندیم که چرا در دفتر مرکزی مس با این همه نفوس، یک کرمانی پیدا نمیشود؟ خاصه در طبقۀ ششم که سرنوشت مس در آن جا رقم میخورد.
بعد از راهاندازی پرافتخار مس در سوم خرداد ۶۱ و فتح بزرگ خرمشهر مس، مشکل همه این بود که وقتی تمام اتفاقات صنعت مس در سرچشمه روی میدهد، چگونه است که دفتر مرکزی تهران همچنان با اقتداری بیش از گذشته رونق و شکوه داشته و کل ساختار مدیریتی کلان مس در آنجا مستقر است؟ و شگفتا هر مدیرعاملی هم که به پارک ساعی آمد، اولین برنامۀ کارش را انتقال دفتر تهران به کرمان اعلام نمود. وظیفهای که اتفاقا در قانون تاسیس شرکت سهامی معادن مس سرچشمه (تغییر نام یافته در سال ۱۳۵۵ به شرکت ملی صنایع مس ایران) و اساسنامۀ این شرکت تصریح داشت.
مدیران عامل مس یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و هیچ اتفاقی در دفتر تهران نیفتاد. وقتی آقای احمدینژاد پای انتقال دفتر مرکزی به سرچشمه ایستاد، دفتر مرکزی تخلیه شد و دفاتر پارک ساعی به چند خیابان بالاتر انتقال یافت! در سرچشمه هم اتفاق خاصی نیفتاد، آبها که از آسیاب افتاد، دوباره دفتر پارک ساعی و اینبار متورمتر از قبل فعال شد و باز هم حتی از یکی از اتاقهای دفتر مرکزی مس در تهران صدای آشنایی با گویش کرمانی به گوشمان نخورد.
حتی وقتیکه مدیران عامل مس کرمانی هم شدند. دفتر اما همچنان کرمانی نبود! چراکه تمام پستهای کلان و مدیریتی مس از قبل پر شده بود و جایی برای کرمانیها باقی نمانده بود.
من این ستم آشکار به کرمانیها را در چند نوبت قلمی کردم، نتیجه اما همان شد که بود! فقط من از همکاران و دوستان دفتر تهران خصم مادرزاد ساختم. میخواهم بگویم حکما قراری نیست کرمانیها برغم نقش تعیینکنندۀ خود در حیات پنجاه سالۀ مس کاری به خیر و شرّ مس داشته باشند. وظیفۀ آنها فقط تولید است. والسلام !
تا بوده سنت مس بر کرمانزدایی بوده است. حالا اما کار پیچیدهتر شده است. این بار اصلا بوی کرمان کُشون از مس میآید! مسی که عجالتا همۀ ما را این روزها درگیر دعواهای داخلی و قبیلهای خود کردهاند. اگر روزی ضرورتی احساس کنم عوامل خودفروختۀ این تفرقهها را به نام و سند افشا خواهم کرد. این میان بزرگان مس و استان باید میانداری کنند. در استان خاستگاه مس البته فرقی بین رفسنجان و شهربابک و سیرجان و پاریز و کرمان نیست، ما همه یک استان و یکصدا هستیم.
۲ ـ کرمانزدایی از مس یک تجربۀ تلخ و تحقیر پنجاه سالهای است که کرمانیها از بدو تاسیس این صنعت تا به امروز (و برغم تمام رنجها و مرارتهایی که پای اقتدار آن کشیدهاند)، با تمام رگ و پوست خود حس کردهاند! تجربۀ تلخی که حتی در مقاطعی شکل آشکاری از کرمانستیزی هم به خود گرفته است.
مس، صنعتی است که تمام بضاعت، خاصه منابع انسانی توانمند و بیادعای خود را از استان کرمان گرفته است. بزرگترین معدن روباز خاورمیانه، بیش از شصت اندیس شناختهشدۀ مس و بیش از پنج معدن فعال بهعنوان بزرگترین سرمایۀ خاص معدنی مس کشور هم در این استان است. سرمایهای که میتواند و باید صرف توسعۀ ایران عزیز در تمام پهنۀ سرزمین بهویژه مناطق محروم گردد. نگاه قبیلهای به این سرمایه و پارهپاره کردن آن بر اساس هر مدلی جفایی بزرگ به صنعتی است که تمرکز مدیریتی در آن شرط بقاست. تعهد به حفظ اقتدار این صنعت و توسعۀ فراگیر آن یک وظیفۀ ملی و مهمتر از آن یک مسئولیت مادرانۀ استان است.
در حقیقت آنچه که باید حفظ شود، شرکت ملی صنایع مس ایران بهعنوان مادر مس و هولدینگ فراگیر مس ایران است. شرکتی که مس کرمان، آذربایجان، سیستان و بلوچستان، خراسان و... هر یک به اندازۀ سهم خود از تولید باید گوشهای از آن را تمشیت کنند.
۳ ـ متاسفانه نمایندگان محترم استان کرمان در مجلس شورای اسلامی بیش از آنچه که باید با درایت، تعامل و همکاری خود باعث وحدت مراکز تولید مس بومی و کمک به همافزایی این مراکز باشند، عملا تمام توان خود را صرف حوزۀ انتخابیۀ مربوطه و عملا تضعیف این مراکز بکار گرفته و جز زیادهخواهی و اخلال در روند کار آنها نقشی نداشتهاند. مس کرمان نیاز به حمایت دارد و نمایندگان محترم استان صرفنظر ازحوزۀ انتخابی خود جز وحدت و همکاری جمعی خود در این زمینه وظیفهای ندارند.
اگر قرار بر حفظ موقعیت و اقتدار مس سرچشمه، میدوک، خاتونآباد، درآلو و ... است، قبل از هر چیز این خود ما هستیم که این اقتدار را به این مراکز میبخشیم. نه اینکه هر یک ساز خود را کوک کرده و آهنگی ناموزون و گوشخراش بنوازیم. کاری که تاکنون کردهایم. کجا همۀ ما پشت نمایندگان حوزۀ مس در انتخاب مدیران شایستۀ بومی ایستادهایم؟ اصلا کجا ما یک توافق جمعی بر سر این موضوع داشتهایم؟
بگذارید مردان شایستۀ مس از درون خود مس به درآیند. بگذارید نظام مدیریت کلان مس، از سلسله مراتب مدیریت بومی مس در مراکز تولید مس شکل بگیرد. مس برای تربیت مدیران میانی خود هزینههای زیادی پرداخت کرده است. بازیابی این هزینهها استفاده از آموزش و تجربۀ همین مدیران است، مگر در مس چند شانس معاونت مدیرعامل از درون مس بالا میآیند که تازه بخواهیم این مسئولیتهای سنگین را هم به مدیران سفارشی، کمتجربه و ناآشنا به این صنعت، از بیرون آن به مس ببخشیم... .
در صنایع پیچیده و حساسی مانند صنایع مس، شرایط احراز مشاغلی همچون مدیریتهای میانی و معاونتهای شرکت، مبتنی بر رشد سلسلهمراتب پلکانی مشخصی است که طی آن یک فرد شایسته در یک رقابت نفسگیر زمانی برای تصدی مسئولیت بالاتری آماده میشود که حداقل بیست سال تجربه اندوخته باشد و شگفتا که این درست زمانی است که ما این چنین افرادی را بازنشسته میکنیم. اینها ذخایر ارزشمند نیروی انسانی مس هستند که هرگز نباید فرصت بازنشستگی به آنها داد! در حالیکه در کمال تاسف، مس این نیروها را بازنشسته و در غیاب آنها افراد کمتجربۀ تازهنفسی میآورد که حداقل باید چند سال صرف توجیه آنها در فضای پیچیدۀ مس کرد.
ارزش اقتصادی آموزش تنها یک نیروی متخصص باتجربه در درون مس، رقمی را به دست میدهد که اگر امکان محاسبۀ آن وجود داشت، هرگز زعمای قوم به این سادگی حاضر به رها کردن این نیروها نبودند. متاسفانه به یاد نمیآورم که در چیدمان هرم قدرت مدیران غیربومی در مس جانمایی تجربیات درون سرچشمه دیده شده باشد و این مصداق مشخص همان کرمانزدایی در مس است. بهعنوان یک تجربۀ تاریخی، بد نیست موفقیتها و دستآوردهای دوران مدیران بومی مس را با شرایط قبل و بعد آنها مقایسه کرد.
نیاز به اثبات این واقعیت نیست که نه تنها در پنجاه سال گذشته بلکه در هزارههای بسیار دور بخش عمدهای از تمدنهای عصر فلزکاری زیر بلیط کرمانیها بودهاند! میخواهم بگویم در روزگار معاصر هرجا در سراسر پهنۀ ایران زمین، بیرقی در اکتشاف، استخراج و یا تولید مس برداشته شده است، این بیرق بر شانۀ کرمانیها بوده است.
میخواهم این سئوال را داشته باشم آیا چنین استانی که به هر حال بهشت معدنکاران است حق نداشته است که هم به اندازۀ خود سهمی از مدیریت کلان مس داشته باشد. دیدیم که نداشت! از مجموع بیش از بیست و یک مدیرعامل تاریخ مس تنها سه نفر آنها کرمانی و بومی صنعت مس بودهاند. تکرار میکنم، تنها چهارده درصد از مدیریت مجموعهای که بیش از نود درصد ظرفیت تولید آن محصول توانمندیهای طبیعی و انسانی آن مجموعه بوده است. آیا این تحقیر مردان و زنان فعال آن مجموعه نیست؟
از یادمان نرود که تمام دانش و تجربیات مدیریتی مس، در سرچشمه شکل گرفته است. در حالی که مدیران عامل آن تا قبل از انتصاب خود به مدیریت عامل مس حتی سرچشمه را ندیده بودند. فرض را بر این بگذاریم که اولین مدیران عامل نمیتوانستهاند تجربهای از مس داشته باشند! و الزاما با تجربۀ مدیریتی صنایع بزرگ شاید میتوانستهاند صنعت مس در حال شکلگیری را هم مدیریت کنند. گیرم که پنجاه سال قبل یک مدیر کرمانی همقد و اندازۀ دکتر نیازمند و مهندس توکلی نداشتهایم! حداقل اما مدیران صنعتی جوانی در قامت معاونین مدیرعامل که داشتیم!
گیرم که ما تجربۀ راهاندازی را نداشتیم؟ (که داشتیم!) و آن زمان لازم بود مدیر شجاع و قاطعی با پشتوانۀ سیاسی همچون مهندس اردبیلی داشته باشیم. اما آیا آن اتوبوس کذایی مدیران موازی بچههای مس را هم نداشتیم؟ (که البته داشتیم) و همانها بودند که برغم تحقیری که شده بودند پای تکمیل کارخانه و راهاندازی ایستادند.
مهندس شیری را استثنا میکنم. شیری تنها مدیرعاملی بود که با یک نفر آمد و با همان هم رفت! هم او بود که برای اولین بار به مدیران بومی مس اعتماد کرد، به آنها اعتماد به نفس داد و نتیجۀ درخشان این اعتماد را هم دید. در حالی که حتی یک ریال اضافه حقوق و پاداشی را هم به احدی نداد. نداشت که بدهد!
مهندس شیری که میرود، سرچشمه حالا در دل خود مدیرانی تربیت کرده است که بیست سال تجربه منحصر بهفرد مس و دانش و فنآوری روز این صنعت را دارند و تمام سطح مجتمع و بیرون از آن را فرشی از مس پوشانده بود ... که فرصت فروش آن را به دلایلی نکرد. میخواهم بپرسم که آیا در میان این مدیران کرمانی و بومی مس، هیچیک توان و قابلیت مدیریت کلان مس را نداشتند؟
به جرات میتوان گفت بیشتر این مدیران شرایط احراز شغلی بیش از مدیران غیربومی بعد از خود را داشتند. مدیران استان پشتیبان آنها نبودند و حمایت جمعی و یکپارچۀ نمایندگان استان را هم پشت سر خود نداشتند.
آنها نشان داده بودند که در همان حوزۀ مدیریتی خود در سرچشمه جز به منافع ملی و نظام نمیاندیشیدند. تعهد آنها به اقتدار و عظمت مس بود. همۀ آنها که سرچشمه را در بحران ۱۶ آذر ۶۵ از توقفی حداقل یک ساله و هزاران دلار خسارت نجات دادند، همین مدیران جوان بومی مس بودند، همین بچههای استان کرمان! آنها که بیش از ۱۷ روز خانه و خانوادۀ خود را ندیدند!
نجات تولید در یخبندان مهیب سال ۷۴ هم تنها از عهدۀ همینها برمیآمد.
مشکل ما با مدیران غیربومی تنها خود آنها نبودند. مشکل با اتوبوسی بود که با آنها میآمد، میآمدند مشاغل بالای مدیریتی مس را بیکمترین تجربۀ تخصصی در مس و یا حتی هر جای دیگر اشغال میکردند و بدتر از همه با رفتن آن مدیران، این سرنشینان یکجا در سرچشمه رسوب میکردند و همین عقبه همچنان مشاغلی را که حق بچههای بومی مس بود در اختیار خود میگرفتند. تا که کی تحویل سرنشینان اتوبوس بعدی دهند!
۴ ـ هنوز سابقۀ خدمت و تجربۀ مدیریت میانی مس به بیست سال نرسیده بود که ماجرای ریزش عمومی شهریور ۷۱ پیش آمد. برخورد ناجوانمردانهای که تیشه به ریشۀ تمام تجربیات اندوختۀ بیست سال بچههای مس زد. ریزش عمومی شهریور ۷۱ به اعتبار یک مجوز نه چندان قانونی و نیمبند تقریبا یکشبه صنعت مس را از حداقل پانزده سال تجربه خالی کرد.
حالا وقت آن شده بود که سرچشمۀ فروپاشیده را تحویل اولین مدیرعامل بومی مس بدهند. مهندس موذنزاده در حالی صنعت مس را تحویل گرفت که نسل اول مس، سرچشمه را به نسلی تازهنفس وا میگذاشت که خوشبختانه اگر چه تجربۀ بالای نسل اول را نداشتند، اما غیرت و همت سرچشمهای آنها کم از نسل اول نبود.
سرچشمه منابع انسانی ارزشمند خود را از دست داده بود و در سوی دیگر، منابع مالیاش نیز در چاه ویل طرحهای زمینگیر شدۀ آلومینیوم و سرب و روی ریخته شده بود، همین سرچشمۀ زخمخورده به یکباره چون ققنوسی از خاکستر ماجرای اسفند ۷۰ سر برآورد.
دوران مهندس موذنزاده به خلاف انتظار و تحلیلی که عوامل ریزش ۷۱ داشتند دوران درخشانی خاصه در حوزۀ طرحهای توسعه از کار درآمد. طرح توسعۀ میدوک و سونگون در این دوره کلید خورد تا بعد از ایشان نیز در دورۀ مدیریت مهندس هاشمزایی و قائممقامی مرادعلیزاده و دورۀ اول مدیریت مرادعلیزاده به ثمر برسند.
موفقیت تیم کرمانی مس، سطح مطالبۀ بدنۀ مس را از مدیریت بومی آن چنان بالا برد که عوامل مخالف این جریان، طرح کرمانزدایی را در پلتفورم دیگری به مرحلۀ اجرا بگذارند. پیکرۀ صمیمی درونی مس، یکپارچگی و حمیت و غیرت سرچشمهای اینبار هدف یک برنامۀ نفاقافکنی قرار گرفت. مقدمات مرحلۀ اول این برنامه، از طریق عوامل غیربومی سطح مدیریتی صندوق بازنشستگی وقت طراحی و به طرز زیرکانهای توسط عناصر ناآگاه و عوامل خودفروخته به مرحلۀ اجرا گذاشته شد.
برای نخستین بار زمزمۀ منطقهگرایی از کانون بازنشستگان برخاست. خط افتراق همبستگی و و حدت بین رفسنجان، کرمان، سیرجان، شهربابک و تهران را تبدیل به یک منازعۀ خانگی کرد. این منازعه بهصورت برنامهریزی شده به درون مجتمع مس سرچشمه و مجتمع میدوک رسوخ کرد و کار به جایی رسید که حالا دیگر در سرچشمه باند کرمانی و رفسنجانی و پاریزی و ... برای هم خط و نشان میکشیدند. نمایندگان مجلس در شهرهای پیرامونی خواسته یا نخواسته این خط کشیهای خانگی را به سطح جامعه کشانده و بی هرگونه عاقبتاندیشی وارد بازی تفرقهافکنی یک جریان انحرافی شدند. تشکیل مجموعۀ مس منطقه کرمان، مرکب از دو مجتمع مس سرچشمه و میدوک به همراه ذوب خاتونآباد این امید را میداد که این مجموعه همچون گذشته بتوانند در درون یک نظام تشکیلاتی بخوبی از ظرفیتهای مشترک و همافزایی ایجاد شده، حداکثر استفاده را به نفع کلیت مس فراهم آورند.
این مجموعه با تداوم رقابتهای نمایندگان دو شهرستان و تبدیل این رقابت به یک دعوای سیاسی، متاسفانه دوام چندانی نیاورد و بار دیگر شرکت ملی صنایع مس ایران در غیاب یک داوری منطقی با چشم اشکبار یک مادر شاهد دو قطعه شدن فرزند خود شد.
نمیدانم نقش مسئولیت ملی نمایندگان مجلس در قبال منافع ملی نسبت به شعارهای محلی و بومی کجا تعریف میشود؟ مگر نه این است که تعهد نمایندگان به رعایت مصالح و منافع ملی مقدم بر منافع حوزۀ نمایندگی آنها است. و نمیدانم آیا مدیریت کلان مس هیچگاه اجرای طرحهای توسعۀ مس و ترکیب آنها را در چهارچوب جغرافیای اقتصادی مناطق ذینفع ارزیابی فنی ـ اقتصادی نموده است. یا مثل آنچه که جریان غالب سیاسی خط میدهد به مرحلۀ اجرا گذاشته میشود.
معادن مس در طرح آمایش سرزمین به تبع محل معدن مکان ثابت و غیرقابل انتقالی دارند. صنایع معدنی هم متاثر از محل معدن، عیار مس، ذخیرۀ معدن و دیگر عوامل طبیعی نسبت به شیوۀ استحصال مس (متالورژی سرد وگرم) یا در جوار معدن یا در محل مناسب یک منظومه از معادن مختلف و... در هر یک از مراحل تولید تعریف میگردند. به عنوان مثال یک معدن کوچکتر در جوار معدن مس سرچشمه بسته به فاصلۀ دسترسی، عیار و ذخیره از همان مرحلۀ اول سنگشکن، پس از خردایش سنگ عینا آن را به کارخانۀ تغلیظ سرچشمه هدایت میکند. طبیعی است که هرچه در بازیابی مس به مراحل آخر نزدیک میشویم تعداد قابل توجهی از معادن در یکی از مراحل فرآیند مس به دیگر معادن پیوسته و در نهایت همۀ آنها میتوانند در یک پالایشگاه تبدیل به کاتد گردند. در واقع هرجا که یک معدن مس (حتی با عیار و ذخیره بالا) کشف و در مرحلۀ بهرهبرداری قرار گیرد ممکن است تا مرحلۀ نهایی تغلیظ در جوار معدن فرآوری و پس از آن به یک کارخانۀ ذوب مشترک منتقل گردند. این مدل جهانی تولید مس است.
۵ ـ مدیران عامل جدید مس در چند سالۀ اخیر چیدمان مدیران مورد اعتماد خود را بیحضور مدیران ارشد مس آنچنان قرص و محکم شکل دادهاند که حالا حالاها جایی برای بچههای بومی مس و کرمان در سلسلهمراتب مدیریتی دفتر تهران خالی نمانده است. آنچه که در دفتر مرکزی در شرف جریان است، در هر حال سیاستهای راهبردی شرکت است، سیاستهایی که نقشی در آن برای بازی بچههای عرصۀ تولید باقی نگذاشته است. بماند که عجالتا جای یک مدیرعامل بومی در این میان خالی است و هیچکس هم برای پیگیری این مهم سینه نمیدراند. وقتی که صحبت از بچههای بومی مس و کرمان میکنم، دارم از دوگانۀ بچههای توانمند بومی استان کرمان و نیز بچههای توانمند و باتجربۀ درونی مس صرفنظر از تعلق آنها به هر گوشهای از سرزمین اسلامی خود حرف میزنم. مدیری که تمام جوانی خود را پای اقتدار مس در استان کرمان گذاشته است البته حق آب و گل دارد.
۶ ـ میبینم سفرهای پر و پیمان برای کرمانکُشون انداخته شده است. باقی با مدیران استان و نمایندگان محترم استان است که ببینند تا کجا حریفند.
نظر خود را بنویسید