اسما پورزنگیآبادی
تا پارچههای پولکدوزیشده و رنگارنگ آویزان از سقفِ بلندِ دالان ورودی کاروانسرا را کنار زدم دلم هرّی ریخت پایین. میخکوب شدم؛ از وحشت. از حیرت. تمام فضای پیش چشم هرکسی که وارد آنجا بشود پر است از تشویش. جلوی دالان خشکم زده بود و هاج و واج به اینسو و آنسو مینگریستم. چیزهایی که میدیدم آنقدر دلآزار بود که تو گویی خرمنی سوزن در چشمانم کاشتهاند! باورم نمیشد اینجا یک کاروانسرای تاریخی در قلب گردشگری شهر کرمان باشد؛ نه اینکه خفت دادن به بناهای تاریخی در این شهر چیز غریبی و بعیدی باشد! ناباوریام از این روست که این بنا هنوز جان دارد و در حالی که چراغهای برخی حجرههایش هنوز هر روز روشن میشود، اینجور در آغوش مرگ رها شده است؛ پرملال.
کاروانسرای حاجمهدی واقع در بازار میدانقلعه شهر کرمان دو طبقه است. شبیه کاروانسرای سرپاشدۀ وکیل اما کوچکتر.
طاقها و ستونهایی با آجرکاری ظریف و چشمنواز دورتادور آن میچرخد. این طرح و این ترتیب، چهرۀ باوقاری به بنا بخشیده است اما بسیاری از این ستونها با انبوهی از کارتن و گونی و سبد پلاستیکی و انواع و اقسام زبالهها محاصره شدهاند. یک جرقه کافی است تا شعلههای آتش از دل این کاروانسرا سر به آسمان بکشد؛ عکسش را هم هرکه دید همین را گفت.
در میانۀ محوطۀ کاروانسرا باغچۀ کوچکی است. درخت انگور دارد و خرما. درختها با آنکه برگ و باری دارند، میان این همه زشتی و آشفتگی زیبا نمینمایند. به چشمم مثل آدمی میمانند که با همه قهر کرده!
یک دسته مرغ و خروس دور و بر باغچه میپلکند. خروسها هر از گاهی بانگ میدهند. برخیشان زمین را کَنده و در خنکای خاک کفِ کرمانِ کهن ما آرامیدهاند.
در کنار این باغچه و سایهسار، با دو ستون نسبتا پهن که سکوهایی هم به آن پیوند خورده است سازهای ساختهاند. بر روی آن سقفی سست جا دادهاند و زیر سقف، لانههایی برای کبوترها برپا کردهاند. زیر پای کبوترها ترازویی است که میگویند آلمانی است و بیش از 70 سال آنجاست و حالا پرشده از فضلۀ این کفترهای کاروانسرانشین.
درِ بسیاری از حجرههای طبقۀ پایین و بالای کاروانسرا قفل است؛ خانۀ عنکبوتها. پشت درِ برخی از حجرهها با گونی و هر آتآشغالی که دم دست بوده پناهگاههایی برای گربهها درست شده. گربه، مرغ، خروس، کفتر، تودۀ کارتنهای خالی، گونی، مگس، فرسودگی، آشفتگی. وای از این بنای زیبای قاجاری که این چنین خاک بر سر شده است!
درهای چوبی برخی از حجرهها شش تکه است. یکی از حجرهداران برایم توضیح میدهد که با چه مکانیسمی این شش درِ مربع شکل جابهجا میشده است. حیرتآور است.
کاروانسرای درونشهری حاجمهدی که در برخی منابع قدمت آن تا 180 سال هم ذکر شده، در یک موقعیت طلایی از شهر کرمان واقع شده است. یکی از درهای این بنا، به راستۀ بازار میدانقلعه باز میشود و درِ دیگر آن به کوچۀ سینما تابان.
کاروانسرا در چند قدمی میدان ارگ و چارسوق وکیل و میدان گنجعلیخان است. در دالانِ درِ ورودی از سمت بازار میدانقلعه یکی، دو حجره به پارچهفروشی تبدیل شدهاند. طبقۀ بالای دالان که پنجرههایی رو به این دالان دارد، به نظر متروکه میآید.
کاروانسرا ۲۰ سال پیش ثبت ملی شده است
بنا به گفتۀ علی زنگیآبادی پژوهشگر فضای کالبدی شهر کرمان «این کاروانسرا از نظر اهمیت بعد از کاروانسراهای وکیل و گلشن قرار دارد». این بنای پربها حدود 20 سال پیش ثبت ملی هم شده است!
برای خیلی از ما که در کرمان هستیم چندان اهمیتی ندارد بنایی قدمت داشته باشد، معماری آن ارزشمند باشد، شخصیت فرهنگی و تاریخی آن بسیار محترم باشد، توان بالقوۀ اقتصادی داشته باشد، میراث باشد، امانت باشد، برگی از شناسنامه و هویّت سرزمینمان باشد و صدها چیز دیگر. هرچه که میخواهد باشد! نخواهیم به آن حرمت بگذاریم بهراحتی این کار را انجام میدهیم. وقتی هم یک بنای ملی مثل کاروانسرای حاجمهدی را به حال احتضار رها میکنیم آب از آب تکان نمیخورد و رگ گردنها هم متورم نمیشود! ویرانگی بخشی از حافظۀ تاریخی ما را پر کرده و انگار به دیدن آن خو کردهایم. اینها را حین قدم زدن در یک دالان نسبتا تاریک در ضلع غربی کاروانسرا برای دلداری دادن به خودم میگفتم.
آقای نخعی که به گفتۀ خودش، پدر مرحومش دالاندار کاروانسرای حاجمهدی بوده، کلید برق ورودی این دالان را میزند. نور کمرمقی به روی دیوارها و آجرهای پرغبار و میز و وسایلی که در آنجا به حال خود رها شده میتابد. او به دری که در انتهای راهرو قرار داده اشاره میکند و میگوید از این در به قسمت پشتی کاروانسرا میرسیم که خیلی هم فضای بزرگی است و الان بیشتر بهعنوان انباری کاربرد دارد. دلم میخواهد این بخش از کاروانسرا را هم ببینم. اما کلیدِ درِ قفلشده فعلا در دسترس نیست. پس، برمیگردم. از راهرو به سمت محوطه که میآیم، راهپلهای آجری نگاهم را به خود جلب میکند. خواستم از پلهها بالا بروم اما ترسیدم. از اینکه ماری و عقربی و موشی از جایی بیرون بیاید؟ تا حدودی. از اینکه زیرپایم خالی و آوار بشود؟ خیلی زیاد. اما بیش از همه از این ترسیدم که نتوانم حجم بیاعتنایی و خوارداشت این بنا که حتما از طبقۀ بالایش تصویر چشمخراشتری دارد را وصف کنم.
به محوطۀ کاروانسرا باز میگردیم. دیدن دوبارۀ زبالهها و کارتنها و تحقیر معماری این بنا برایم سختتر شده است.
به حجرۀ نخعی میرویم. برایم از خاطرات گذشته میگوید. از هیاهو و بروبیایی که یک زمانی در این کاروانسرا به راه بوده است. چند قطعه کاشی زیبا در طاقچهای در گوشۀ حجرهاش است. میگوید از دیوار بخش پشتی کاروانسرا افتادهاند، دلش سوخته، به اینجا آوردهشان تا نشکنند...
گذشتة کاروانسرا در دل خاطرات جلالپور
ردّ گذشتۀ این کاروانسرا را در دل خاطرات محسن جلالپور ـ بازرگان و کارشناس اقتصاد میگیرم. او چند سال پیش در یکی از روزنامهها، ستونی داشت با همین اسم. جلالپور در آن یادداشتها از خاطراتی میگفت که از این بنا دارد. او در اینباره نوشته است: «کودکی من در محوطۀ کاروانسرای حاجمهدی بازار کرمان جا مانده. این کاروانسرا در گوشۀ جنوب شرقی میدان ارگ کرمان ساخته شده و همجوار با مسجدی قدیمی بهنام مسجد آقا غلامعلی است. فعالیت «تجارتخانه جلالپور» به مدیریت مرحوم پدرم حاجحسین جلالپور در 13 مرداد سال 1338 در همین کاروانسرا آغاز شد... نخستین بار که وارد کاروانسرای حاجمهدی شدم، شش سال بیشتر نداشتم. دستم در دستان پدرم بود و چشمان کنجکاوم همه جا میچرخید. کاروانسرا بوی کشک و کتیرا میداد. کمی جلوتر که رفتیم بوی بدی به مشامم رسید. بیاختیار بینیام را گرفتم. پدرم با خنده گفتند چیزی نیست؛ بوی اشترک است».
او در جایی دیگر مینویسد: «روستاییان پای ثابت داد و ستد در حجرۀ پدرم بودند. کشک و روغن و پشم و کُرک میآوردند و احیانا اگر چیزی نیاز داشتند میخریدند و در غیر این صورت، پولشان را میگرفتند. گاهی خودشان کالا را میآوردند، گاهی توسط دیگری میفرستادند و گاهی به باربران میسپردند...». او با شرح مناسباتی که در حجرۀ پدرش در این کاروانسرا جاری بوده میگوید: «برای من کاروانسرای حاجمهدی یعنی دانشگاه. یعنی زندگی و اخلاق. فکر و اندیشه و روحیاتم آنجا شکل گرفته است».
برای ما که روزگار اوج این بنا را ندیدهایم و به روزگار حضیض آن هم بیاعتناییم کاروانسرای حاجمهدی یعنی چه؟
بیش از ۷۰ نفر ادعای مالکیت دارند
بنا به آنچه که در منابع تاریخی آمده، سازندۀ این کاروانسرا حاجمهدی نظریان است. از یکی از افراد آگاه دربارۀ وضعیت این کاروانسرا شنیدم که اکنون بیش از 70 نفر ادعای مالکیت دربارۀ حجرههای آن را دارند. برخی از مالکان از دنیا رفتهاند و کلید دست وارثان آنهاست. میراثفرهنگی هم خیلی سال است سراغی از این بنا نگرفته، یکزمانی هم که خواسته کاری بکند پیشنهاداتی داده که از طرف مالک اصلی قابلپذیرش نبوده است. پرسوجوکنان شماره تلفنی از مالک اصلی کاروانسرا مییابم. بهزودی با او تماس میگیرم و شرححال دیگری از این کاروانسرا را با شما در میان خواهم گذاشت. اگر تا آن زمان، این بنا آتش نگیرد یا با لرزشی فرونریزد. خدا نکند حتی یک تار مو از سر بازار تاریخی کرمان، این آخرین بازمانده از روزگار شکوه معماری و رونق اقتصاد این شهر کم بشود.
نظر خود را بنویسید