سیدمحمدعلی گلابزاده
دوست نویسنده و ناشری میگفت، رفقایی دارم که قدم رنجه کرده هر از چندگاه یکبار به سراغم میآیند یا تماس میگیرند و ضمن احوالپرسی و اظهار محبت، میفرمایند: راستی کار جدید چه دارید؟ با توضیحاتی که در مورد کتبِ از تنورِ طبع بیرون آمده به آنها میدهم، میگویند: لطفاً سهم ما را با پشتنویسی و با امضاء خودتان، مرحمت فرمائید که یادگاری بماند. بعد از اجرای همۀ این دستورها کتب را گرفته، تشکر میکنند و تشریف میبرند.
او میگفت، شاید باور نکنی حداقل پنجاه شصت جلد از کتب خود را اینگونه باید رایگان تقدیم کنم، به عبارت دیگر، برخی انتظار دارند نویسندهای سالها و ماهها خون دل بخورد، مجموعهای را مهیا کند، با دریافت وام بانکی و منابعی از ایندست کتابی را به چاپ برساند، بعد هم رایگان تقدیم کند.
تازه، ایکاش کتاب مرحمتی را ورق میزدند و دل نویسنده را به این اندک عنایت خود، شاد میکردند، چون بعد از مدتها وقتی عمداً از آنها در باب مطالب کتاب پرسش میکنم، متوجه میشوم که حتی ورقی از آن را هم نخواندهاند. البته این افراد غیر از نازنینانی هستند که هر نویسنده و صاحب اثری، با کمال افتخار و سربلندی کتابش را به آنها تقدیم میکند و آنان نیز قدرشناس سطرسطر آن مطالب هستند.
صحبت دوست ما به اینجا که رسید گفتم، بعید است از نویسندهای که نداند هر چیز رایگان و مجّانی، ارزش خود را از دست میدهد، کتاب را کسی میخواند که با اشتیاق، برای بهدست آوردن آن تلاش کرده و بهایش را بپردازد، آن وقت با جان و دل مینشیند و میخواند و بهره میبرد.
خدایش بیامرزاد همایون صنعتیزاده، بانی گلاب زهرا و دهها مؤسسۀ بزرگ فرهنگی مانند چاپ افست در ایران، کارخانه کاغذ پارس، کتابهای جیبی، مؤسسه فرانکلین و ... همیشه به من توصیه میکرد و میگفت هرگز کاری که زحمتش را کشیدهای، رایگان به کسی نده، زیرا از یک طرف قدر زحمت خود را نادیده گرفتهای و مهمتر از آن، دریافتکنندۀ آن اثر را بیبهره گذاشتهای، زیرا برای تهیهاش زحمتی نکشیده است. ایشان میگفت مدتی که من در زندان سیاسی بودم، گاهی شعرهای خوبی میسرودم و برای همبندیها میخواندم، آنها میگفتند ممکنه این اشعار را بنویسیم، میگفتم نفری 2 تومن بدهید تا بنویسم و به شما بدهم. این پولی بود که هرگز به آن احتیاج نداشتم و اکثراً هم بهگونههای دیگری به آنها برمیگرداندم، با این همه اصرار داشتم بدانند که کار من ارزش دارد و بهای آن را باید پرداخت.
علاوه بر این، از اعمال و رفتار عالمان و عارفان درمییابیم که آنچه او میگفت، عین صواب است. مثلاً فکرش را بکنید، عارفی چون شمس تبریزی که دل از حضرت مولانا برده بود و مراد او بهشمار میرفت، همواره در تنگدستی و فقر بهسر میبرد تا آنجا که برخی شبها جایی برای خوابیدن نداشت و به مسجد روی میآورد، با این همه از تمکّن و مالاندوزی بیزار بود، حتی گاهی که به عملگی میرفت، ابتدا وضعیت کارفرما را میسنجید، اگر از تمکن مالی بهره داشت، در حد کاری که کرده بود، اجرت میگرفت و امور روزانۀ خود را میگذراند، اما اگر کارفرما از وضعیت مالی مناسب برخوردار نبود، اجرت نمیگرفت و آرام فرار میکرد، به این ترتیب که وقتی کارفرما در روزهای اول میخواست پول کارکرد او را بپردازد، میگفت چون بدهی دارم بگذارید برای روز آخر که مبلغ قابل توجهی بشود و اثرگذار باشد، آنگاه بعد از 10 روز یا کمتر و بیشتر، اجرت نگرفته، فرار میکرد و میرفت.
امّا همین شمس تبریزی، که حضرت مولانا درخصوص او میگفت:
«شمس تبریز که خورشید یکی ذره اوست / ذرّه را شمس مگوئیدش و پرهیز کنید».
همین جناب شمس- به قول «افلاکی» در مناقبالعارفین (6/29): در قونیه، وقتی ارباب برکات و قدرت خواستند با او ملاقات کنند گفت: اول چهل هزار درم بدهند بعد بیایند!! یعنی به پول امروز 640 میلیون تومان «رونما» گرفت و بعد درخواست آنها را اجابت کرد، البته پس از آن، همۀ این مبلغ را بین نیازمندان تقسیم کرد و دیناری هم برای خود برنداشت.
شاید این اقدام، از سوی عارف نامداری چون شمس تبریزی، کمی شگفتآور بنماید، اما او میگفت، اگر دیدار و ملاقات من برای آنها ارزش دارد و طالب آن هستند، بهایش را هم بپردازند و اگر نیست، به چه دلیل با آنها دیدار کنم؟ مضافاً اینکه متقاضیان، صاحب مال و منالند و به قول معروف «از جائیشان کم نمیشود».
باری برادر، اگر تو برای زحمت خود ارزش و احترام قائل هستی، با یک درخواست از سوی افرادی که – حاضرند چندین برابر قیمت آن کتاب را صرف تنقلات روزانۀ خود کنند – اثر خود را رایگان مده.
در اینجا دوست نویسنده، نگاه طول و درازی به من انداخت و گفت: من که روی گفتن این سخنان را ندارم، امیدوارم یاران و رفقایی که کم نیستند و همۀ آنها برای من عزیزند، یعنی دوستان جانی، طلب کتاب مجّانی نفرمایند.
نظر خود را بنویسید