رحیم بنیاسد آزاد
پونه فردوسیپور لیسانس گرافیک و علوم اجتماعی
و ارشد پژوهش هنر دارد و کار معرق شیشه انجام میدهد؛
او کار چاپ و تصویرسازی و طراحی جلد کتاب هم انجام داده است. با همه این فعالیتها او این بار با کاری متفاوت، خود را عرضه کرده است؛ کتاب «رویای فریدا» با ترجمه او سال گذشته توسط «نشر نون» منتشر شد. کتابی که توسط دیگر مترجم کرمانی «علیرضا دوراندیش» اخیرا هم ترجمه شده است. خودش میگوید: در کارگاههای زبان شرکت کرده و زبان مبدا او خوب است و علاقهاش به خواندن آثار «اسلاونکا دراکولیچ» او را به سمت ترجمة کتابی از او کشانده است و میخواهد ترجمه را ادامه دهد و ادبیات را در بین تمام فعالیتهایش ترجیح میدهد. با او دربارة ترجمه و کتاب رویای فریدا گفتوگو کردم.
از شروع ترجمة کتاب «رویای فریدا» بگویید چه شد این کتاب را ترجمه کردید؟
من با نویسنده اثر «اسلاونکا دراکولیچ» آشنا بودم و کتابهای «کمونیسم رفت و ما ماندیم» و «دیدار در کافه اروپا» را خوانده بودم و خیلی شیفتة نویسنده شده بودم. این داستان 4 یا 5 سال پیش قبل از کرونا است و آنقدر شیفتة این نویسنده شده بودم که مصاحبههای یوتیوب او را میدیدم وکتابی از او نبود که نخوانده باشم. در جستجوهایم دیدم که چند کتاب ترجمه نشده دارد، خواستم آن کتابها را بخوانم، نه به قصد ترجمه؛ فقط بخوانم.
کتاب فریدا را پیدا کردم، کتابی بود چاپ انتشارات پنگوئن، این کتاب را خواندم و از آنجایی که هم فریدا کالو را دوست داشتم وهم نویسنده را، به این فکر افتادم که ترجمهاش کنم. من هنر خواندهام و رشتهام زبان انگلیسی نبوده، کارگاه ترجمه شرکت کرده بودم و تا به حال محصولی را برای ترجمه تولید نکرده بودم، فقط یک انگیزه و ایده بود که کتاب را ترجمه کنم و بعد افتاد در زمان کرونا و آن تجربههای مشترکی که همهمان داریم؛ استرسها و از دست دادنها. در دوران خانهنشینی کرونا بهترین سرگرمی برای من بود و غرق آن شدم. دو سال طول کشید چون با تجربه نبودم؛ ترجمة کتاب جوری بود که انگار من به ترجمة کتاب پناه بردم. اینکه ساعتها درگیر پیدا کردن واژهها میشدم باعث میشد از آن دوران کنده شوم. ترجمة کتاب برای من نجاتبخش بود؛ همة مراحل ترجمه برایم جالب بود، استرسهای ترجمه، دودلیها، شکها و پیدا کردن کلمهها؛ میرفتم مصاحبة مترجمها را میخواندم، میدیدم آنها هم این استرسها را دارند؛ و یکی از موارد دیگری که باعث شد کتاب را ترجمه کنم در دوران کرونا تمام ارتباطات و کلاسها هم آنلاین شد و من نمیتوانستم با تکنولوژی آشتی کنم و کلاسها را آنلاین بروم، ترجمه کاری بود که من را سرگرم کرد. تا اینکه کتاب ترجمه شد و به دست ناشر سپردم، نشر نون قبول کرد و چاپ شد.
یعنی از اول میخواستید کتاب چاپ شود؟
بله، چون نویسنده را دوست داشتم و ایدئولوژی و نوشتههایش را میشناختم و فریدا کالو را هم میشناختم. از طرفی هم انگلیسیام خوب بود و هم تحصیلاتم هنر بود و به نقاشیها و هنر فریدا کالو اشراف داشتم. در طول ترجمة کتاب و وقتی خواستم کتاب را برای چاپ به نشری بدهم گفتم از لحاظ اخلاقی از نویسنده اجازه بگیرم، میدانستم در ایران قانون کپی رایت وجود ندارد، ولی خودم از لحاظ اخلاقی دوست داشتم این کار را بکنم و مکاتبه کردم و اجازه گرفتم. گفتم دارم کتاب را ترجمه میکنم و کاملا هم با عشق و علاقه این کار را میکنم و هیچ سود مالی هم ندارم و هدفم هم این است بقیة فارسی زبانان بتوانند این کتاب را بخوانند. جوابش خیلی حمایتگرانه و مشوقانه بود، گفت قانون کشورتان را میفهمم، وقتی کتاب چاپ شد چند نسخه برای من بفرست. او یک سهگانه نوشته درباره سه زن تاثیرگذار خلاق که به واسطة شریک زندگیشان خلاقیتشان نادیده گرفته شده، یکی «فریدا کالو» بوده یکی «میلوا ماریچ» همسر انیشتین و سومی هم « دورا مار» شریک زندگی «پیکاسو» بوده؛ این سه گانه را نوشته و من اجازه گرفتم دو کتاب دیگرش که تا به حال در ایران ترجمه نشده را ترجمه کنم.
این کتاب از سه زاویة دید نوشته میشود؛ یکی سوم شخص است یکی تفسیر نقاشیها و یکی هم اول شخص است که اول شخص خود فریدا است که کاملا تخیلی است.
خود نویسنده دربارة هدفش از نوشتن این کتاب میگفت قبلا دربارة فریدا کتاب زیاد نوشته شده، ولی اینکه کتابی نوشته شود که فقط از نقاشیها باشد، از زبان یک زن و دغدغههای زنانه باشد، نوشته نشده است؛ میگفت من بیوگرافی فریدا را خوانده بودم، داستانهای دربارة فریدا را خوانده بودم.
اسلاونکا دراکولیچ میگفت موقع نوشتن فقط به نقاشیهایش بر میگشتم، مثالی که خودش میزد این بود که ما در ادبیات نمایشی موردی داریم که عروسکگردان حرف میزند بدون اینکه لبهایش تکان بخورد و ما فکر میکنیم عروسک حرف میزند؛ او میگفت نقاشیهای فریدا مثل همین است، نقاشیها فریاد میزنند، حرف میزنند.
از کمبودها دغدغهها و مشکلاتی که در مسیر ترجمه پیش آمد بگویید؟
من تجربة اینکه متنی را به هدف نشر ترجمه کنم نداشتم، و برای همین، این کار برای من خیلی طول کشید، هر مترجم دیگری بود کتاب را دو سه ماهه ترجمه میکرد، ولی برای من دو سال طول کشید، اما میتوانم بگویم به عنوان تجربة اول تجربة شیرینی بود.
خودتان از تجربة خواندن و ترجمة کتاب بگویید چه حسی پیدا کردید؟
این کتاب به شرایط جسمانی فریدا برمیگردد، این آدم 6 ساله بوده فلج اطفال میگیرد، 17 یا 18 ساله وقتی دانشجوی پزشکی بوده تصادف میکند، تصادفی که خودش میگوید من به سیخ کشیده شدم و تمام زندگیاش تغییر میکند و این آدم از شش سالگی درد میکشیده، درست است همة ما در زندگیمان در حال مبارزه هستیم ولی فریدا کالو جزو آدمهایی بوده که هر ثانیه برای زندگی میجنگیده، خیلی قدرت عجیبی داشته، فریدا هنرمندی بوده که صفت «ترین» را در خیلی از موارد میتوانیم به او بدهیم. میتوانیم بگوییم جسورترین هنرمند است، معروفترین هنرمند زن است؛ رنج دیدهترین، پرتلاشترین و شجاعترین است.
من فریدا کالو را به خاطر جسارت و سرسختیاش دوست داشتم.
برای نشر کتاب از اول با نشر نون صحبت کردید؟
من در دوران کرونا به کتابها خیلی پناه میبردم، یک کتابی را خواندم که اصلا هم نمیدانستم در رابطه با سوگ است، این کتاب را نشر نون چاپ کرده بود، رمان «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم» بود، اینقدر این کتاب برای من جالب بود که من چند بازی ذهنی یاد گرفتم که با از دست دادن عزیزانم چگونه کنار بیایم و خیلی کاربردی بودند، از همان موقع که داشتم کتاب را میخواندم و فریدا را همزمان ترجمه میکردم در ذهنم نشر نون بود، دوست داشتم نشر نون کتاب را چاپ کند؛ از طرفی هم دوست داشتم که نشری باشد که پرزنت گرافیک و پخش خوبی داشته باشد و نشر نون تمام این خصوصیات را داشت. کتاب فریدا را هم خیلی فکر شده طراحی کردند، مثلا برای فریدا رنگها خیلی مهم بود و میگفت قرمز رنگ زندگی است و این در طراحی کتاب استفاده شده و در طرح المانهای جلد کتاب هم از فرهنگ مکزیک الهام گرفتند.
برنامهتان برای آینده چیست، میخواهید ترجمه را ادامه دهید؟
بله؛ ولی نه به عنوان کار حرفهای؛ ترجمه برای من سرگرمی بود که خیلی غرقش شدم و برایم شیرین بود و الان هم مشغول ترجمه هستم. منظورم از نظر حرفهای بخش درآمدی است، در ادبیات فکر نمیکنم از لحاظ درآمدی بتوان روی آن حساب کرد. با این حال ترجمه شیرین است و دوستش دارم.
تاثیر تکنولوژیهایی مثل هوش مصنوعی را بر روند ترجمه چگونه ارزیابی میکنید؟
تا به حال تجربهای از هوش مصنوعی نداشتم که ببینم چگونه ترجمه میکند، اما آن چیزی که از نرمافزارهای ترجمه میدانم خیلی ماشینی هستند، آن حس انسانی و روح ترجمه را ندارند، در ترجمه هر کاری هم بکنید بخشی از روح اثر را میگیرید و باید همه تلاشتان را بکنید که تمام روح اثر گرفته نشود.
از بین کارهای مختلفی که انجام دادید و ترجمه کدام حس رضایت را به خودتان داده است؟
رومن گاری میگوید وقتی در نقاشی، آواز و بقیة هنرها نتوانستم خودم را بیان کنم رفتم سراغ ادبیات و ادبیات آخرین پناهم بود؛ برای من هم این خیلی صدق میکند، ادبیات، کتاب، خواندن و نوشتن همیشه مامنی برای من است، بین این کارها ادبیات را انتخاب میکنم.
نظر خود را بنویسید