پروین میرزاحسینی:
نوروز سالهاست که رنگ و بوی کودکی را ندارد. کفشهای قرمز پاشنه تقتقی، پیراهن سفید چینچین، اسکناسهای نو تا نخورده، طعم شیرینیهای خانگی و عیددیدنیهای ساده و بیدغدغه.
بزرگ که میشوی، از اسفندماه بدو بدوهایت شروع میشود و تا لحظۀ تحویل سال ادامه دارد. انگار باید تمام کارهایی که از آنها عقب ماندهای را به سرانجام برسانی تا با خیالی آسوده وارد سال نو شوی. بین همۀ کارهایت مدام به این فکر میکنی در این 12 ماه چه کردی؟ چگونه گذشت و چقدر برای خوب شدن و خوب ماندن تلاش کردی؟ خاطرات تلخ و شیرین را مرور میکنی تا حساب و کتاب کارهایت را مشخص کنی و سال که نو میشود باز هزار نقشه در سر میپرورانی و به خودت قول میدهی که امسال مانند سال قبل نشود و بهتر باشد.
بهار منتظر هیچکس نمیماند، روزگار نه به اشکهایمان نگاه میکند و نه خندههایمان را جدی میگیرد. دلمان آشفته باشد یا سرمان آسمان را بساید، فرقی برایش ندارد.
دنیا بر روال همیشگیاش پیش میرود و این ما هستیم که گاهی آنقدر زندگی را سخت میگیریم که لذت بردن در لحظه را فراموش میکنیم و آنقدر غرق در اخبار جهان میشویم که دنیای کوچک درون خود را از یاد میبریم.
نوروز میآید. جهان نو میشود و روزگار خاطرات زمستان را فراموش میکند تا دنیایی جدید بسازد. و این یکی از بزرگترین درسهای زندگیست. درگیر گذشته بودن مانعیست برای حرکت به جلو. مدام به پشت سر نگاه کردن و مرور آنچه که دیگر توان تغییرش را نداری، جز ملال و اندوه حاصلی ندارد. «حال» را که از دست بدهیم به گذشتهای حسرتآور تبدیل میشود.
تغییر جهان از درون ما آغاز میشود و بهار بهترین فرصت برای نو شدن و آغاز تغییر است.
نظر خود را بنویسید