محمد لطیفکار
شاید خیلیها به این نکته واقف نباشند که سردبیر آخرین نفری است که برای نشریه یادداشت مینویسد، خصوصا اگر این یادداشت بهاریه هم باشد و صفحات نشریه هم از فشار کمبود جا به زور بسته میشود. بنابراین به عنوان سردبیر استقامت، چارهای نمیماند جز اینکه کوتاه و گزیده بنویسم که البته به همین مقدار هم جا برای نوشتن ندارم! پس خیلی خلاصهتر برای خالی نبودن عریضه و ادای احترام، چند جمله مینویسم.
اسفندماه به تعبیری ایستگاه آخر است. اگرچه خستهام و شوق رسیدن دارم، به گمان من، این اما پایان راه نیست، حس و حالم را خوب میشناسم. میدانم مقصدی در کار نیست، باید لختی بیاسایم، پس از آن خودم را به ایستگاه بعدی برسانم، و این، همهی زندگی است که به آن عادت کردهام. دنبال کردن آرزوها از سالی به سال دیگر
برای من نوروز هم فارغ از معنای اجتماعی و فرهنگیاش، یک اتفاق عادی در چرخة طبیعت است، همان ایستگاهی است که اشاره کردم؛ ما را به جایی میرساند که صرفا یک نقطة شروع تازه است. این رویداد اما تاثیر عجیبی بر چرخهی زندگی دارد. در همهی نقاط دیگر دنیا هم مشابه این اتفاق به نامهای دیگری رخ میدهد.
میخواهم تاکید کنم که این اتفاق اگر هم مهم است به خاطر ابعاد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن است. نوروز رویدادی است که با خاطرات کودکی و نوجوانی ما پیوندی ژرف دارد، و یک پل است که ما را به آینده وصل میکند، و بلکه تاریخ را برای ما رقم میزند. برای همین است که معتقدم ایستگاه آخر و پایان راه نیست، دستکم من دوست دارم با نوروز اینگونه مواجه شوم.
مجالی برای یک صحبت طولانی ندارم. درددلهایم را در مورد دنیای رسانهداری امروز، لطفا در یادداشت ارزشمند آقای محبی بخوانید، بنابراین از تکرار تبیین چالشهای رسانهداری پرهیز میکنم... بماند تا بعد؛ ... اگر بعدی در کار باشد!
در پایان، از فرصت بهره میبرم و پیشاپیش سال نو را با آرزوی سلامتی و شادی به همهی مخاطبهای استقامت و همکاران ارجمندم تبریک میگویم.
نظر خود را بنویسید