دکتر نیما جهانبین* ـ این یادداشت، اجابت خواستة «فردای کرمان» و «استقامت» در پیگیری نامة سرگشادهای است که بهعنوان رئیس هیأت مدیرۀ انجمن صنفی معماران استان کرمان در مردادماه 1402 خورشیدی تسلیم شهردار وقت کردم و در آن خواستار برچیدن نمای سوختۀ ساختمان تجاری در جدارۀ خیابان بهشتی، پس از دو سال تحمیل زشتی به چشمان مردم شهر شدم و اکنون اگر نبود به جای آوردن رسم ادب در پاسخگویی به آن خواسته، از یک سو و حرمتی که برای کوششهای بیدریغ و بیریای این دو جریدۀ وزین و دستاندرکارانش در پاسداشت فرهنگ کرمان قائل هستم از دیگر سو، به طور قطع در روزگاری که هر خرده تلاشی برای نگاهبانی از امید و هر جزئی قدمی به راه ایجاد بارقۀ یک شادمانی هر چهقدر کوچک و هر اندازه کم، مجاهدتی سترگ و کوششی پُرقدر است، آن هم در شب عید بزرگ ملتی که شادی و امید را سزاست، دست به کار نوشتن مطلبی نمیشدم که رفتن به راه رنج و برشمردن دلایل اندوهش، ناگزیر است. به ویژه که مخاطب، دیگرباره مسئولان و مدیران شهر کرمان باشند که دست ما، در کوبیدنِ حلقه بر درِ این خانۀ دلگشا، خشک و چشم ما، در ماندن به راهِ آن صاحبخانۀ درگشا، سیاه است.
با این همه و با آنکه هزاران بار آزمودهایم در این شهر بخت خویش، هزاران بار دیگر در بیرون کشیدن از این خانه، رخت خویش، همچنان مردد و هماره بر ماندن مصممیم! چه، من و ما اهل و اهلی این شهر و این خانهایم و با ریشههایی که به نشان اصالت در خاک سرزمین مادری دواندهایم، ایمان داریم، سهمگینترین توفانها، از آزمون رفتنمان در باد، شرمگین و سرافکنده میگذرند!
هم از این رو و هم از آن جهت که مدیر جدیدی بر مسند شهرداری کرمان نشسته است، بر سیاهۀ بالا و بلند ناامیدیها چشم میبندیم و بار دیگر به دلی امیدوار و به نمایندگی از سوی جمع متخصصان معمار و شهرساز کرمانی که در خانۀ صنفی خود در این دیار، همخانه و همدلیم مینویسیم:
شهر هزار مسالة کرمان
آقای شهردار کرمان، سلام. نمی دانم شما با آن توصیف که از بایستگیهای شهردار این شهر هزارمسئله، بارها گفته و دستکم دو بار به تفصیل نوشتهام (مصاحبه با فردای کرمان،23/5/1400 و نیز مقالۀ آیندۀ شهرنشینی در کرمان، مجلۀ سپهر اقتصاد، شماره14، تابستان 1401) چه قدر نسبت دارید! نمیدانم، چه قدر خاک محلۀ شازده شاهرخخان را زیر پای خودتان حس کردهاید و تفاوت احساسش با خاک محلۀ تهباغ لَله را زیر پای خویش دارید! چقدر تفاوت هُرم هوای محلۀ بنگیها را با محلۀ قالیبافخانه، از راه هوایی که در ریههایتان بردهاید، میشناسید؟ با آنکه شاید هر روز ناگزیر از بلوار جمهوری میگذرید، چهقدر دل در گروی خیابان زریسف دارید؟ اصلا آیا نفستان در کوچه پسکوچههای آلاشت، والیآباد و وحشیبافقی به دنبال خاطرههای کُدشده در تکتک ژنهایتان به شماره میافتد و به دنبال نمیدانم کدام خاطرۀ آبایی در آن کوچههای بیکسی، تپش قلب میگیرید، یا نه؟ حالتان خوب میشود، اگر از وسط ناصریه و فتحعلیشاهی سر در بیاورید؟ طعم هندوانة سرکارآقایی زیر زبان و شیرینی خیار صحرای مویدی در گلویتان هست؟
شما، آقای شهردار! هیچ وقت، فالوده لازم میشوید؟ به رنگ خونتان به جای قرمز، لاکی میگویید و شیفتۀ بازی رنگها در متن پته هستید؟ میدانید از میان بته و گل، بتۀ قهر و آشتی و بتة مادر و بچه، کدام مال متن است و کدام مال حاشیه؟ از صدای خشداری که با سرفههای مسلول، ته گود قالیبافخانهها نقش میخواند، از کلوزارو دفتین، ازیشکی دوشکی و قصۀ نون خشکی، چهقدر بغض به گلویتان میآید یا چند بار واگویۀ تلخ خارستان از شکسته کلوچان، اسماق مچ، خار در گلویتان فرو کرده است؟
... و بالاخره شما، آقای شهردار! اینگونه و بر این قرار، کرمانی بودنتان معلوم است یا معدوم؟
هزار درد بیدرمان و ابربحران
گمان نکنید میخواهیم با نوستالژیای بافت تاریخی یا فانتزی خیال گذشته، ژست روشنفکری بگیریم و در رثای روزگار رفته، دست وامصیبتا بر زانوی غم بکوبیم که این حرفها جز بوی کهنگی و اندراس، چیزی برای قامت کرمان فردا، کرمانیکه باید باشد و ما سخت به دنبال تن آوردن آن به جهان هستیم، ندارد، اما میخواهیم بدانید میان کرمانی که بود و کرمانی که دیگر نیست، به قدر هزاران هزار خون دل خوردن، درد و داغ به سینۀ کرمانشناسان و کرمانستایان کردهاند و هنوز هم میکنند.
وقتی میگوییم، آنچه امروز هست، هر چیزی میتواند باشد، اما کرمان نیست به استناد کرمانی سخن میگوییم که در مرافقت با طبیعت و محیط پیرامون خویش، یک رون شهری به اسم خودش و یک سبک معماری به رسم خودش داشت و امروز به جایش با همان طبیعت و محیط، هزار درد بی درمان و در لیست ابربحرانهای محیطی، هزار سرفصل و عنوان دارد، ابربحران آب، ابربحران فرونشست زمین، ابربحران ریزگردها و آلایندههای محیط و ... به استناد یک کرمان زیسته با قامتی به اندام و روابطی مدام با روستاهای حاشیۀ بیرونی دیوارحصار و دروازهاش میگوییم که امروز نه فقط تمامشان را بلعیده که خود نیز در دهان تاریک حاشیهنشینیای که احاطهاش کرده، در حال هضم شدن و از بین رفتن است. به یک کرمانِ بوده ارجاع میدهیم که برای مردمان خود و مردمان چندین استان پیرامون خود در قالب نام استان هشت، مرکزیت و نخست شهری میکرد و امروز خسته و آفتزده از زحمت مهاجرتهای بیگانه و خودی، خود را در برابرشان، زخمخورده و بیدفاع میبیند.
پاره کردن بافت درهمتنیده
آری مرکز سیاستگذاری روزگارانی در جنوب و جنوب شرق ایرانِ بزرگ، امروز روزگار سیاستزدگی را در حالی نظاره میکند که بزرگترین آسیبها را از منظر مدیریت ناکارآمد و سیاسی زدۀ خویش، متحمل شده است و با آن که ضعف مدیریت مسئلۀ غالب و اصلی همۀ شهرهای کشور است، اما کرمان، گویی زخمیتر از هر جای دیگر از تیغ بحران دامنگیر مدیریت در درازای سالیان، زخم بر زخم قامت رنجور خویش دیده است. مدیریتی که سالها بر گرد مهمترین فضاهای شهری حصار میکشد و در نهایت با اقداماتی شتابزده، میدان ارگ فعلی و هزار بار بدتر و زشتتر، میدان مشتاق فعلی را تحویل میدهد. فضاهای زشت و بیکیفیت به اصطلاح سبز و بدتر، خیابانهای ناکارآمد و در خدمت عبور سریع خودروها را به قیمت دریدن و پاره کردن بافت سالها در هم تنیدۀ محلهها و یا پارکهای موجودشان، بریدن و قلع و قمع درختان کهن و دیرپا و در یک کلام، خاطرههای ارزشمند مردمان از شهر و دیار خویش تاسیس میکند و بعد در غم جدارههای تخریب شدهای که به زودی با انباشت ساختمانهایی با تراکم و کاربری چند برابر، مشکل ترافیک چند برابری میآفرینند، در غم آب نداشتۀ کویری که شوری و املاحش با آب دریا معادل است و به کار آبیاری فضای سبز نمیآید، در غم فضاهای گمشدۀ شهری ایجاد شده، در غم زمینهایی که سرمایۀ شهر بودهاند و بر سرِ هیچ تهاتر شدهاند و هزار غم و اندوه دیگر، دردمندانه به سوگ مینشیند و این همه بهاییست که برنامههای بالادستی و مدیریت ناکارآمد بر دوش و بر سینۀ مردمان شهر بار میکند. مردمانی که نادانسته و در عین بیخبری از مبانی و علوم مرتبط با شهر، به حکم زندگی جاری هر روزه، ناخواسته با شهر، قهر میکنند و همۀ شهر برایشان جز محل حرکت از مبدا به مقصد نخواهد بود. چه، آنها با خود شهر هیچ کاری ندارند، یعنی در خود شهر، برای ایشان خبری نیست که با آن کاری داشته باشند! فضاهای بیکیفیت شهر در زبان زندگی جاری و روزمرۀ مردمان به واژههای زبان اتوماتیکی میمانند که به محض دریافت شدن به وسیلۀ حواس، ادراک میشوند و هیچ انگیختگی و درنگی نمیطلبند، چرا که رستاخیز واژهها در متن شعر ممکن است و متن این شهر به کلام سخیف و بیمحتوایی میماند که مردم واژه واژۀ آن را نه فقط فاقد پیام و محتوای ارجمند مییابند که معنای آن را جز بیحرمتی به خویش تلقی نمیکنند که به قول آن ضربالمثل مشهور انگلیسی در ادبیات جهانی شهرسازی: «اگر میخواهی احترام مدیران یک شهر به مردمش را بسنجی، به مبلمان شهری نگاه کن.»
جدارۀ فاجعهبار فضای شهری
آری! شهری که بیشتر از پنج قرن پیش شکوه یک فضای شهری همچون میدان گنجعلیخان را در قلب خویش ساخته و پرداخته است، امروز از تمام در، دیوار و اثاثۀ فضای شهریاش، فقر و بیاهمیتی میبارد و از جمله فاجعهبارترین عناصر جدارۀ فضای شهری، نماهای رنگ و وارنگ و زشت ساختمانهایش است که در غیاب اسناد طراحی جدارههای شهری، به هر حال و روزی شکل میگیرند. به راستی کرمان، تنها شهر کشور است که نه تنها نمای بیهویت و از جانب هر نگاه و شاخص مردودی چون نمای ساختمان اباصالحالمهدی در آن تاسیس میشود، بلکه وقتی به لعنت مردمان شهر گرفتار و طعمۀ حریق میشود، مدیریت شهریاش با ناتوانی از برگرفتن چنین لکۀ ننگی از دامان شهر با گذشت دو سال و اندی از رخداد حادثۀ آتشسوزی کماکان به نظارۀ زشتی مشغول است و اگر در قامت رکورددار بیانگیزگی و بیرمقی معرفی و مطرح شود، گویی هیچ کس در آن دستگاه از چنین جایگاهی پرهیز و ابایی ندارد!
جناب آقای شهردار!
در قالب این دردنامه، از شش ابرچالش دامنگیر کرمان با شما سخن گفتم و با آنکه همراه با تمامی جامعۀ متخصصان این دیار به راه تناورساختن کرمانی نوین در آینده به هر میزان که سهممان تواند بود، میکوشیم و باور داریم که از امری ممکن و به مدد دانش و تخصص، محقق در فردای این سرزمین سخن میگوییم، اما همزمان میاندیشیم که هر روز تحقق آن را دیرتر و سختتر میکنیم، اگر درست از همین لحظه به راه آگاهی و بیداری نرویم.
از این رو اجازه دهید تا از سوی انجمن صنفی معماران کرمانی، میان خود و شما میثاقی تدارک کنیم. اگر برای شهردار و صاحب امروز کلید شهر، توجه و نقد و نظر جامعۀ تخصصی و اهمیت زیباشناسی، فرض است، نخستین نشانۀ این همراهی و توجه را اقدامی عاجل در بر چیدن زشتی این نمای سوخته از کنارۀ اصلیترین و مهمترین خیابان شهر بدانیم و هر روزی که خبری از عزم و ارادۀ عملی مدیریت شهری برای این کار نشد، یک امتیاز دیگر به نفع باور جاری به عدم اعتقاد مدیران شهر و شهرداری کرمان به تخصص و نبود عزم و تفکر زیباییشناسانه در ادارۀ امور شهر قایل شویم و بالاخره برسد روزی دیگر که نتیجۀ این عهد و میثاق را از محضر ارباب جریده و قلم که زندهترین و گویاترین شاهد تاریخ این شهر و دیارند، بجوییم و آن نتیجه را به داوری مردم و مطبوعات شهر واگذاریم. پر واضح است که آرزوی قلبی همۀ ما توجه و همداستانی مدیریت و تخصص است، اما دریغ که تاکنون میان امر واقع و حدیث آرزومندی، فاصلههایی پرناشدنی حاکم بوده. به امید روزی دیگر و روزگاری دیگر...
*عضو هیات علمی دانشگاه و رئیس هیاتمدیره انجمن صنفی معماران استان کرمان
نظر خود را بنویسید