رحیم بنیاسد آزاد ـ چند روز پیش پیامی را که از طرف دوستی فرستاده شده بود در فضای مجازی دیدم، پیامی پر از گلایه؛ اینکه بعد از سالها فعالیت باید کاری که عاشقانه انجام میداده را رها کند. داستان چه بود؛ او که خود را مدرس موسیقی مهدهای کودک معرفی کرده بود در پیامش از بخشنامهای گفته بود که از حضور افرادی مثل او که به گفتۀ خودش در مهدهای کودک به عمو موسیقی مشهور هستند ممانعت به عمل آمده و آنها دیگر نمیتوانستند به کودکان موسیقی آموزش دهند. پیام را که خواندم ذهنم درگیر این موضوع شد و به واسطۀ اینکه خودم کودکی دارم شرایط پیش آمده را راحتتر و بهتر درک کردم. آشنایی کودکان با هنر، دغدغۀ خیلی از پدر و مادرها است، مخصوصا در این دوران که دیگر هنر و اثراتش در زندگی برای خیلیها ملموستر شده و پدر و مادرها هم دنبال فرصتی برای آموختن هنر به کودکانشان هستند. حالا چرا باید این افراد که موسیقی را با کودکانمان کار میکنند آن هم در جایی که کودک حتما به آنجا میرود و فرصتی برابر برای همه است؛ حذف شوند؟ دنبال بیشتر دانستن این موضوع بودم و گوشۀ ذهنم آن را داشتم تا اینکه چند روز بعد در جمعی خانوادگی با آشنایی که تازه از کشور آلمان برای دیدار خانوادگی برگشته بود همکلام بودیم و طبق معمول این محافل صحبت از مقایسه و تجربیات او از فضا، مکان و زیست جدید بود. نمیدانم چه شد که بحث به مربیان مهدکودک رسید و او گفت یکی از دوستانش که در آلمان میخواسته مربی مهدکودک شود برایش دورهای سه ساله گذاشتهاند که عملی و تئوری بوده و در آن از همۀ دانستههایی که برای کودک لازم بوده وجود داشته و سختگیرانه آن را اجرا میکردند و از همه مهمتر آن که فرد متقاضی مربی مهدکودک باید حتما یک ساز موسیقی را به صورت حرفهای فرا میگرفته است و جزو مدارک و موارد لازم و مهم متقاضی بوده است. اینها را که شنیدم و مقایسه کردم دیدم اگر حرفی از تفاوتها میزنند بیراه نیست؛ آنجا به این نتیجه رسیدند که موسیقی برای کودک از همان سنین اولیۀ تولد لازم است و مربی مهد را ملزم به یادگیری ساز میکنند چون میدانند اگر او سازی بیاموزد هم در نگاه خودش به هنر تاثیر دارد و هم او با این نگاه، کودکی را با نگاه هنری پرورش میدهد و یا حداقل محیط و بسترش برای کودک فراهم است و او موسیقی خوب و درست را میشنود، تا اگر علاقه و استعدادش را داشت در آینده به سمت موسیقی برود و اگر هم نرفت و هنرمند هم نشد حداقل گوش موسیقیایی خوبی دارد؛ اما ما اینجا همه چیز را حذف میکنیم؛ همان حداقل کورسوهایی که توسط افراد با ذوق و دغدغهمند تابیده میشود را میبندیم. اگرکودکان ما در گذشته ناخوداگاه زیباییهای طبیعت را میدیدند و صدای پرندگان، نهر روان آب و طبیعت را میشنیدند و از کودکی با صدا و تصویر زیبا آشنا بودند در زندگی ماشینی امروز خالی از تصویر و صدای ناب و زیبا نبودند. در واقع، ما با تصمیمات غیرکارشناسی و احساسی او را محروم میکنیم و فرصتی را از او میگیریم که شاید دیگر برایش پیش نیاید و با این سیستم آموزشی گریزان از هنر، دور از ذهن نیست. کاش روزنههای هنر را نبندیم و فرصت شنیدن را از کودکانمان نگیریم.
44086
نظر خود را بنویسید