گروه جامعه: بیش از چهل سال از آن روزی که زندهیاد مهندس علیرضا افضلیپور و بانو فاخره صبا برای ساختن دانشگاه به کرمان آمدند میگذرد اما هنوز و همچنان یاد و نام این زوج نیکوکار زنده است و امید میبخشد.
در طول سال، دوستداران ایشان و آنها که حدّ ارجمندی کارشان را میشناسند به بهانههای مختلف و به شکلهای گوناگون یادشان را گرامی میدارند. یکی از این ایام سیزدهم آبانماه سالروز تولد خانم صبا است. کسی که از زمانی که افضلیپور تصمیم به این گرفت تا کاری عامالمنفعه انجام دهد تا روز آخر، پا به پای همسرش به پیش آمد. آنچنان که به تعبیر دکتر یدالله آقاعباسی ـ کارگردان تئاتر و عضو هیات علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان افضلیپور بی صبا بالِ«زیبایی» را کم داشت.
او پیش از این در بخشی از یادداشتی که در نشریه سپهر اقصاد متعلق به اتاق بازرگانی کرمان منتشر شد در اینباره مینویسد: «... افضلیپور از سرمایهای نمادین برخوردار بود و آن شخص شخیص فاخره صبا همسر و همراه هنرمند او بود. آنطور که خودشان گفتهاند آنها سی سال نامزد بودند، خویشاوند نزدیک بودند و اگر ازدواج آنها سر نمیگرفت، بهاین دلیل بود که صبا خود را وقف هنر خود کرده بود و بیمناک بود که ازدواج مخل کار هنری او باشد. بازهم آنطور که خودشان گفتهاند، سی سال افضلیپور عاشق صبا بود و همواره برای او گل سرخ میفرستاد. آنها در پنجاه سالگی، هم به وساطت رشید بهبودوف خوانندة شهیر شرق و هم به واسطۀ تماشای مشترک نمایشی از شکسپیر در تالار رودکی تهران ازدواج کردند. افضلیپور با نقد و تحلیل خردمندانة این نمایشنامه، صبا را متقاعد کرد که اهل درک زیبایی و هنر است».
هنرمند پرمایه
آقاعباسی میافزاید: «بانو فاخره صبا، هم به دلیل شهرت خانوادگی و هم به دلیل اعتبار شخصی بهعنوان خوانندۀ پیشکسوت اپرا و استاد بیبدیل این فن سرمایهای نمادین بود. او را از تاثیرگذارترین هنرمندان ایران در دهههای سی و چهل ایران، هم در کار هنری و هم در تعلیموتربیت دانستهاند. در همان زمان گفته شد که «فاخره صبا برخلاف کممایگانی که وقتی چند صباحی در فرنگ بهسر بردند، تمام مظاهر ملیت خود را فراموش میکنند، به هنر و ویژگیهای ملی خود بسیار علاقمند است، به هنر ایران ارج میگذارد و بدون شک هنرمندی پرمایه است که آیندۀ درخشانی در انتظار اوست».
او ادامه میدهد: «در اظهارنظر دیگری در سال ۱۳۳۲ او را اولین دختر ایرانی دانستهاند که ارزش واقعی هنر را نه لفظا بلکه در معنا درک میکند؛ ـ به هنر بهمثابه یک اصل لازم در زندگی مینگرد و کمترین ظاهرفریبی و ابتذالی در هنر پرمقدار او راه ندارد. کار او نمودار کوششی پرارج برای بهدست آوردن ارزش واقعی هنر بود ـ ».
براساس آنچه که آقاعباسی نوشته، فاخره صبا در اپرایِ مادام باترفلایِ پوچینی، در ترادینا اثر وردی، در اپرای اورفه و اریدیس اثر کریستف ویلباله گلوی، در اپرایِ جمیله اثر بیزه، در اپرای کوری فان تونه اثر موتزارت، در اپرای دلاور سهند اثر احمد پژمان و... ایفای نقش کرد. او استاد محمد نوری خوانندۀ شهیر بود.
نویسندۀ ممتاز
عضو هیات علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان در ادامه مینویسد: «وجه دیگر خانم صبا هنر نویسندگی او بود. نام او در میان نویسندگان دایرهالمعارف فارسی در کنار نامهایی مثل عبدالحسین زرینکوب، غلامحسین صدیقی، مهدی محقق، ایرج افشار، مهدی بیانی، مهدی حائری، عباس زریاب خویی و دیگران آمده است. او در دایرهالمعارف مقالههای متعددی نوشته است. هریک از این نامبردگان در جای خود سرمایهای نمادین هستند که ارزش آنها از سرمایههای اقتصادی و اجتماعی بالاتر است».
ترکیب علم و هنر
آقاعباسی با اشاره به ترکیب علم و هنر در افضلیپور و صبا ادامه میدهد: «سالها پیش در ترجمۀ کتاب «کاربردهای نمایش در تعلیم و تربیت و اجتماع» به مطلب جالبی در این باب برخوردم. یکی از مقالههای آن کتاب متن سخنرانی گلین ویکهام موسس رشتۀ تئاتر در دانشگاه پریستول انگلیس در سال ۱۹۴۸ بود. او اولین کسی بود که کرسی تئاتر را در آن دانشگاه و در انگلیس در اختیار گرفت. ویکهام در این سخنرانی گفت: آنچه اهمیت دارد این است که در رشتههای هنری دستها میتوانند با قلب و مغز از نو متحد شوند و کل شخصیت انسان بهعنوان یک موجود هماهنگ عمل کند. تصادفی نیست که رواندرمانی معاصر در فعالیتهای نمایشی ارزش درمانی کسب کرده است... نمایش برای همه، برای دستاندرکار هنر، دانشمند، دوک فارغاتتحصیل و جاروکش فارغالتحصیل محلی برای بحث و بررسی ارزشهای اخلاقی فراهم میکند. آنهم نه جداگانه و انفرادی، بلکه با ارتباطی پخته و در چارچوبی اجتماعی».
او مینویسد: «این ترکیب قلب و مغز در صبا و افضلیپور با دستهای همراهش، به قول ویکهام، توانست بهعنوان موجودی هماهنگ عمل کند و دانشگاه بسازد. خانم صبا در مراسم سالگرد درگذشت افضلیپور در سخنانی موجز، پس از یاد دوست گفت: «افرادی به دنیا میآیند و بهظاهر زندگی میکنند. عمر بهشتاب میگذرد. سرانجام مرگ است و دفتر زندگی در این دنیا بسته میشود. انسانِ مشاهدهگر بهخود میگوید زندگی چه بیمعناست! یا زندگی عبرتآموز است! ولی در این گیرودار گاهی افرادی پیدا میشوند که هدف والای زندگیِ خود را مییابند و واجد خصوصیاتی هستند که بدانها توفیق میدهد تا به زندگی زیبایی و معنا دهند و به مرگ هم... او از آنجمله افراد بود».
وی اضافه میکند: «من بر زیبایی و معنا تاکید میکنم و تاکید میکنم که خودِ خانم صبا هم از آنجمله افراد بود. افضلیپور بی صبا بالِ«زیبایی» را کم داشت. خود او گفته بود: این اندیشه را باهمسر مهربان و فداکارم بانو فاخره صبا در میان گذاردم و همچنان که انتظار میرفت او بانهایت خرسندی و حسنتفاهم از آن استقبال کرد».
مدرن کردن ایران
به گزارش استقامت، بلقیس سلیمانی ـ داستاننویس، منتقد و پژوهشگر ادبی اهل شهرستان رابر که دو سال پیش جایزۀ ادبی فاخره صبا را دریافت کرد، در سخنانی خانم صبا را الهامبخش بسیاری از فعالیتهای زنان ایرانی دانسته و میگوید: «به نظرم ایشان و کسانی که از صدر مشروطیت تاکنون بنیانهای جدیدی برای ورود به جهان جدید برای بانوان ایران مهیا کردهاند، میتوانند الهامبخش بسیاری از ما زنان باشند».
وی در بخش دیگری از سخنانش اظهار میکند: «جامعۀ زنان هم در مدرنیزاسیون ایران و هم در مدرن کردن به معنای اینکه مدرنیته را وارد ایران کنند گامهای بسیار اساسی برداشتهاند. در دورۀ قاجار، نخستین مدارس دخترانه را زنان سعی کردند تاسیس و نخستین مجلات نیز برای جامعۀ زنان منتشر شد و درمانگاه و بیمارستان هم ساختند و در مجموع، همگان را متوجۀ این موضوع کردند که جامعۀ زنان میتواند در مدرنیزاسیون ایران فعالیتهایی موفقیتآمیز داشته باشد».
وی با بیان اینکه این حرکتهای مدرن همچنان ادامه مییابد، ادامه میدهد: «مرحوم صبا هم کاری کردند که دیگر افراد جامعۀ زنان در فکر آن بودند و تلاش میکردند خود را به نهادهای مدنی و کنشگر و آموزشی مدرن مجهز کنند و همراهی با همسرشان برای تاسیس دانشگاه کرمان بدین معنا بود که این دانشگاه میتواند نسلی از جوانانی را تربیت کند که فردایایران را به بهترین نحو بسازند».
سلیمانی با اشاره به نقش بانو صبا در یاری رساندن به مدرن کردن جامعۀ ایران اظهار میکند: «امیدوارم این الگوسازی به مدرن شدن جامعهی زنان ایران جهت همگامی با مردان و هویتیابی آنان یاری برساند».
عاشقی برای وطن
به گزارش استقامت به نقل از کتاب زندهباد ایران، نوشتۀ خانم ویولت رازقپناه که در آن 10 تن از چهرههای علمی، فرهنگی، هنری و ادبی ایران از دوران کودکی و فراز و نشیبهای زندگی خود میگویند، فاخره صبا نیز نقلی از زندگی خود دارد که در ادامه میخوانید. «من فاخره صبا متولد 13 آبان 1299 در تهران هستم. پدربزرگم ملکالشعرا فتحعلیخان صبا، استاد ادبیات بود. پدرم به کار دولتی اشتغال داشت و در نواختن تار هم بسیار ماهر بود. مادرم نیز از خانوادههای نامآور شهر آشتیان بود. او نیز عشق و علاقۀ خاصی به هنرهای ایرانی داشت. بنابراین خانۀ ما همواره پذیرای فرهیختگان بسیاری در همه زمینههای هنر و ادبیات به ویژه موسیقی و شعر بود.
پدرم به ورزش تاکید فراوان داشت و معتقد بود که انسان به موازات پرداختن به دانش و هنر باید به جسم نیز توجه نشان دهد. جسم سالم نشاطآور و ذهن سالم دارای فکرهای خوب و سازنده است.
شبها همۀ اعضای خانواده دور چراغی مینشستیم، پدرم دیوان شعر، رمان و یا سرگذشت نامهای از افراد موثر و ممتاز را که بر روی میز کارش بود میآورد و به نوبت هرکس فصل و یا صفحاتی از آن را بلند میخواند. این کار علاوه بر اینکه موجب صمیمیت و نزدیکی بیشتر جمع ما میشد، قوۀ تخیل را در ما پرورش میداد و دیگر اینکه نحوۀ درست خواندن و ادای جملات را میتوانستیم یاد بگیریم.
ظهرها وقتی پدر از اداره به منزل میآمد، ساعتها در باغچه گلکاری میکرد. ایوان خانهمان پر بود از گلهای خوشبو. دوست داشتم در کنارش بنشینم، دقت و نظم او را در باغبانی تماشا کنم. وقتی کاری را به من محول میکرد، این احساس در من شکوفا میشد که در زیبایی خانه نقش موثری دارم.
پس از پایان تحصیلات در فرانسه و کسب رتبههای برتر در هنر اُپرا به ایران مراجعت کردم و مشغول به تدریس شدم.
سالها بعد، با آقای مهندس علیرضا افضلی پور که از اقوام نزدیک بودند ازدواج کردم.
همسرم بسیار پرکار و پرتلاش بود. پس از سالها زحمت فراوان ثروتی اندوختیم. در سال ۱۳۴۹ همسرم گفت: آنچه در نهایت صداقت و درستی طی سالها تلاش و کوشش به دست آوردهام در واقع به هممیهنان عزیزم تعلق دارد و من مایل هستم از خودمان یک اثر پرخیر و برکت به یادگار بگذاریم. از این تصمیم بسیار خوشحال شدم.
پیشنهاد دادم که یک بیمارستان بسازیم. ابتدا موافقت کرد ولی بعد از کمی فکر کردن گفت یک بیمارستان نیاز به جراح، پزشک و پرستار دارد. در واقع کادر فنی میخواهد که آموزشهای قبلی دیده باشند. اگر موافق باشی یک دانشگاه تاسیس میکنیم تا متخصصان مختلف را آموزش دهد. دانشگاهی که پایۀ آن در جهان معتبر باشد و بیمارستانی در کنار آن ایجاد گردد. به این وسیله نیازهای کشور در مورد آموزش برآورده میشود.
نمیدانستیم این دانشگاه را در کجا احداث نمائیم. پس از بررسیهای فراوان، همسرم شهر کرمان را انتخاب کرد. زیرا هیچ شهری که دارای دانشگاه باشد، در آن نزدیکیها وجود نداشت. در نتیجه فرزندان عزیزمان در این نقطه از کشور نمیتوانستند به راحتی به شهرهای دیگر بروند و تحصیلات عالیه را ادامه دهند.
بیستم تیرماه ۱۳۵۱ وزارت آموزش عالی با تاسیس دانشکده های علوم و فنی دانشگاه کرمان موافقت کرد.
بینهایت خوشحال شدیم زیرا آنچه تاکنون یک فکر در ذهن ما بود حالا عملی شده بود. از آن روز به مدت ۱۵ سال تمام زندگانیمان صرف ساخت و راهاندازی دانشگاه شد. آن را با عشق تمام بنا گذاشتیم. تا اینکه دانشگاه شروع به کار کرد. روزی یکی از خبرنگاران از همسرم سوال کرد که چهطور به تنهایی دست به این کار بزرگ زدید؟ در پاسخ گفت: ما تنها نبودیم. خدا با ما بود. ندای قلب ما را شنید و یاریمان کرد تا موفق شدیم. او معتقد بود انسان به سه چیز زنده است؛ عشق، هنر و طبیعت.
یک روز مسئولان دانشگاه کرمان به خانۀ ما آمدند. دربارۀ نیاز دانشگاه به یک دفتر نمایندگی در تهران صحبت کردند. همه در فکر بودند که این مشکل را چگونه حل نمایند. پیشنهاد کردم علاوه بر منزل مسکونیمان که قبلا به دانشگاه اهدا شده بود، ساختمانی را که متعلق به من و برادرم دکتر سیاوش صبا است، به عنوان دفتر و مهمانسرای دانشگاه در تهران هدیه کنم.
وقتی به گذشته میاندیشم، در نهایت آدم خوشبختی بودم؛ با خانواده ی آرام و مهربان که نه تنها مانع از پیشرفت من نشدند، بلکه همواره مرا در رسیدن به اهدافم یاری کردند و با همسری پیمان زندگی بستم که با ایمان و میهندوست بود. او دین خود را به هموطنانش ادا کرد.
من هم عاشق این آب و خاکم و برای همین تمام چیزهایی که میتوانست عامل خوشبختی ظاهری زندگیام شود را در خارج از کشور رها کردم و به ایران آمدم تا همپای هموطنانم در این خاک مقدس خدمت کنم».
زندهیاد صبا تا زمانی که زنده بود پیگیر احوال و شرایط دانشگاه کرمان بود. او در تیرماه سال 1386 و در سن 87 سالگی درگذشت. یاد و نامِ گرامی او و همسرش تا همیشه زنده و راهشان پررهرو.
نظر خود را بنویسید