اسما پورزنگیآبادی
اوستا علی احمدی، پیر فولاد کرمان، آخرین بازماندۀ نسل آهنگران سنتی، سحرگاه روز دوشنبه 14 فروردینماه درگذشت.
از همۀ آهنگران قدیمی و سنتی کرمان؛ از حاج محمد قهاری و حاج اصغر و کل حسن و کل عباس کاوه گرفته تا اوستا ماشاا... ایرانمنش و علی بیتالهی و اکبر جان حدادزاده و خان علی و حاج قاسم؛ همین اوستا علی احمدی مانده بود که او هم رفت.
روزهای پایانی سال بود که فرزند زندهیاد احمدی، از بیماری پدر خبر داد و گفت که در بیمارستان بستری شده است.
اوستا علی با وجود اینکه حدود 70 سال پای کورۀ داغ کارگاهش و توی دودهای سیاه ذغال، ایستاده و با چکش بر سندان و آهنهای گداخته کوبیده بود، نه بیمه داشت و نه هیچ حمایت دیگری و مجبور بود حتی در روزهای سالمندی و در سن 80 سالگی که به بیماری ریوی هم مبتلا شده بود، پای کوره بایستد. کورهای که زندهیاد همایون صنعتی هم آرزو داشت همیشه داغ و چراغ حجره همیشه روشن بماند.
دربارۀ او و حرفه و خواستههایش، پیش از این، چندین گزارش در فردایکرمان و استقامت منتشر کردهایم. او را پیر فولاد کرمان معرفی کردیم و خواستیم تا صنایع فولادی به حمایت از او کاری بکنند. تنها، شرکت گهرزمین در زمان مدیریت آقای پوریانی بود که حمایتهایی از او کرد.
زندهیاد احمدی دلش میخواست بیمهای داشته باشد که قوانین و بخشنامهها نگذاشتند بیمه شود. در آخرین گفتوگویی که با او داشتم، گفت: «من دیگر هیچ کاری نمیتوانم انجام بدهم. سالها تقاضای بیمه داشتم، کسی توجهی نکرد. الان هم فقط میخواهم یک قبر در قطعۀ هنرمندان به من بدهند. فقط همین». یادم هست، این را که گفت، صدای خستهاش بغضآلود بود.
اسفندماه که خبر بستریشدن او رسید، به درخواست فرزندش، پیگیری زیادی برای اینکه یک قطعه قبر در قطعۀ هنرمندان به اوستا علی داده شود انجام دادیم اما به نتیجه نرسید. او اکنون، در آرامگاه ابدیاش آرام گرفته است و اگرچه چراغ حجرهاش، به همت فرزندانش روشن مانده اما اوستا علی بهعنوان پیشکسوت در یکی از حرفههای سنتی کرمان، آنطور که شایستهاش بود، از سوی متولیان، قدر ندید و حمایتی نشد و این، از تلخترین رسوم در بین مردم این سرزمین است.
با تسلیت به خانوادۀ ایشان و برای یادکرد از او، بخشی از گزارشهایی که پیش از این دربارۀ زندهیاد استاد علی احمدی منتشر کردهایم را بازنشر میدهیم.
«میگویند یک زمانی راستۀ باریک بازار میدانقلعه راستۀ آهنگرها بوده. صبح اول وقت، دود کُندر و اسپند بازاریها که به هوا میرفت، کار و بار آغاز میشد. مردی میآمد دستار به سر، میخ میخواست برای گیوههایش، کشاورزی میآمد از روستا که بیل میخواست و کلنگ و تبر و تیشه. یکی زنجیر میخواست و دیگری نعل برای اسبهایش. یکی تابه میخواست و آن یکی قیچی برای روکارگیری قالیهایش. قفل و قندشکن و چاقو و هرچه که از آهن بود.
کورهها میسوخت. استادکارها، پیشبند چرمی را میبستند، یک نفر یا دو نفری هم «دم سور» میدادند و یکی دیگر، این سوی سندان میایستاد. یک ضربه استاد یک ضربه شاگرد. یک ضربه استاد، یک ضربه شاگرد. آهن مثل یک تکه خمیر میشد. کورهها میسوخت. یک ضربه استاد، یک ضربه شاگرد. یکی با چکش و دیگری با پتک. کورهها میسوخت و بازار پر بود از هیاهوی چکشهایی که روی سینۀ سندان فرود میآمد. حالا اما از آن همه هیاهو، اوستا علی مانده و چکش و سندان و تنهاییهاش.
هوای دکّان گرفته و نورش کم است و نه چراغ کوچک و نه پنکۀ کوچک کنار در ورودی، هیچکدام کار زیادی ازشان برنمیآید. اوستا علی میگوید که ریههایش آنقدر آسیب دیده که نمیتواند به راحتی حرف بزند.
از خودم میپرسم: او چرا اینجا ایستاده؟ چرا یک مرد 80 ساله که 70 سال پای کورۀ آهنگری ایستاده، هنوز باید با ریههای بیمار، پای همان کوره بایستد و کار کند تا به گفتۀ خودش، لقمهای نان زحمتکشی به خانه ببرد؟
میگویم که اگر ماسک ببندید بهتر نیست؟ به سمت کوره برمیگردد. «دیگه فایدهای نداره دخترم. ریههام داغون شده». چه بگویم تا مرهمی باشد؟ چیزی به ذهن و زبانم نمیآید. میپرسم بازنشسته نیستید؟ همچنان در حال فرو کردن میخ آهنین در کوره و بیرون آوردن و چکش زدنش است. پشت سر هم. آهن اگر از کوره بیرون بیاید و فورا چکش نخورد، سیاه میشود و شکل نمیگیرد. این را دفعۀ پیش که اینجا آمده بودم، زندهیاد اوستا نصرا... گلزاری بهم گفته بود. و حالا اوستا علی همینکار را داشت انجام میداد. ولی اینبار دستتنها... در پاسخم میگوید که بازنشسته نیستم! و ادامه میدهد: «زمان احمدینژاد یک نوع بیمه آورده بودن که برای کشاورزی و اینجور کارها بود. الان ماهی 250 هزار تومان مستمری همون بیمه را میگیرم و برای درمانم هم از بیمهی پسرم استفاده میکنم، و جز همین دکان آهنگری، منبع درآمد دیگری ندارم».
روانشاد همایون صنعتی وقتی که در قید حیات بود، خیلی اوقات به حجرهاش سر میزد، پیش او مینشست، برایش سفارش کار میآورد، تیغ و داسهایی که برای گلستانهای گلمحمدی لالهزار لازم بود. میگوید که همایون میگفت دلم میخواهد چراغ این آهنگری همیشه روشن بماند». روحش شاد و یادش گرامی.
نظر خود را بنویسید