اسما پورزنگیآبادی
آخرین روز سال در تقویم ملی ما، یادآور یکی از مهمترین و سرنوشتسازترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران است. سالروز ملی شدن صنعت نفت در سال 1329 که به رهبری زندهیاد دکتر محمد مصدق رخ داد، نه فقط از این بابت که یادآوری شود چگونه دست و طمع انگلیسیها از منابع نفتی ایران کوتاه شد را مورد اشاره قرار میدهم، بلکه، از اینکه فرصتی برای گرامیداشت مقام و منزلت دکتر محمد مصدق، این سیاستمدار فرزانه و تنهای تاریخ معاصر کشور است، را مورد اعتنا قرار دادم و علاقهمندم در این روزهای پر از ابهام و دلهره و نگرانی از سرنوشت کشور، این شخصیت مهم، و آنچه که بود و خدماتی که به کشور کرد را مرور کنیم و از خردورزی و خردمندی، از میهنپرستی و آزادیخواهی و از ایراندوستی و مردمدوستی او پند بگیریم.
در میان فرهنگ آشنا و شعارزدۀ معاصر ما ایرانیان که همیشه به شخصیتهای تاریخی همچون دیو و پری! نگریستهایم، چندان دور از انتظار نیست که دکتر مصدق را هم به این چوب برانیم هرچند که ایشان، همچنان، در میان طیف معدودی از نخبگان مورد ارج و احترام است، اما شوربختانه، در نظر بسیاری دیگر، ایشان مغضوب و مطرود است.
دکتر محمد مصدق، از خانوادۀ قاجارها بود. پدرش، میرزا هدایتالله، وزیر دفتر شاهان قجری، مردی بود اهل قلم نه شمشیر، و مادرش نجمالسلطنه نتیجۀ فتحعلیشاه و دختر عموی ناصرالدینشاه و خواهرزن مظفرالدینشاه و خواهر شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود. او در سال 1261 خورشیدی به دنیا آمد. از مشروطهچیهای پروپاقرص بود البته در روزی که مجلس شورای ملی به توپ بسته شد، در راه عزیمت به بهارستان، صدای شلیک توپ و تفنگ را که شنید، به خانه بازگشت. او در دوران حکومت پهلوی اول، اغلب در تبعید و تنبیه به سر میبرد و در دوران پهلوی دوم، زندان و کنج عزلت نصیباش بود و بر همگان عیان است که در دوران کنونی، نه در کتب تاریخی آنچنان که باید و شاید، هست و نه نام این بزرگمرد بر هیچ کوچه و خیابانی هست، و نه عکسی از او بر در و دیواری هست و نه هیچ مجسمهای از دکتر مصدق در هیچ جای ایران میتوان یافت. این همه مهجوری و بیمهری، جای دریغ و افسوس ندارد؟
البته خودِ زندهیاد دکتر مصدق، در دوران حیات و در آخرین دفاعیات دادگاه، سبب بیمهری و نامرادیهایش را اینطور توضیح داد: «آری، گناه من، و گناه بسیار بزرگ من این است که نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراتوریهای جهان را از این مملکت برچیدم و پنجه در پنجۀ مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی و بینالمللی درافکندم و به قیمت از بین رفتن خود و خانوادهام، و به قیمت جان و عرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا به همت و ارادۀ این مملکت، بساط این دستگاه وحشتانگیز را درنوردم. سرنوشت من باید مایۀ عبرت مردانی شود که ممکن است در آتیه، در سراسر خاورمیانه درصدد گسیختن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند ... حیات، عرض، مال و موجودی من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرازی میلیونها ایرانی و نسلهای متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آوردهاند هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفۀ تاریخی خود را تا سرحد امکان انجام دادهام».
با همۀ این مصائب و بیمهریها، در دهۀ 20 با ظهور جبهۀ ملی و پیشنهاد دکتر فاطمی و پیگیری مصرانۀ دکتر مصدق، نفت ایران، بعد از دفاع جانانۀ ایشان و هیات همراهش، در دادگاه لاهه، از چنگ انگلیس رها و شرکت مربوطه خلعید و ملی شد و ما آقای نفت خودمان شدیم تا جایی که قاضی انگلیسی در دادگاه، علیه بریتانیا رای داد و شگفت آنکه چرچیل سیاستمدار کارکشتۀ انگلیسی را وادار به اعتراف کرد که ما فاتح جنگ جهانی بودیم و باد در غبغب داشتیم اما یک پیرمرد با یک خودنویس از ایران آمد و علیه انگلیس در دادگاه لاهه اقامۀ دعوا کرد.
پس از این، جمال عبدالناصر رهبر مصر، به گفتۀ خودش، دکتر مصدق را الگو قرار داد و کانال سوئز را برای مصر ملی کرد. سفیر شوروی در ایران نیز اعتراف کرد که دولتش در برابر دکتر مصدق به زانو افتاد.
دکتر مصدق، در میان شعارهای دهانپرکن و چاپلوسیهای لوثشده به جنگ انگلیس و غرب رفت و هیچگاه از طرفدارانش نخواست تا به خیابانها بریزند و شعار مرگ بر فلان و زندهباد بهمان سر بدهند بلکه او با منطق درست و عقلایی توانست حق کشورش را به شایستگی در مجامع بینالمللی به کرسی بنشاند و مچ استعمار را بخواباند.
مصدق جز میهنپرستی و صداقتش هیچ بازوی تبلیغاتی دیگری نداشت، چنانچه وزیر مختار انگلیس در تشریح شخصیت وی به دولت متبوعش، دکتر مصدق را فردی پوپولیست معرفی میکند اما پر بیراهه نیست اگر بگوییم در ایشان هرچه بود، عوامفریبی و عوامزدگی دیده نمیشد.
علاوه بر شکست و سرشکستگی که دکتر مصدق برای بریتانیا به بار آورد، پیشوای نهضت ملی شدن نفت ایران، به همین حد اکتفا نکرد بلکه یقۀ استالین را هم گرفت و شیلات ایران را از انحصار روسها خارج کرد و حق صید در دریای خزر را از روسها گرفت.
شاید برای بسیاری از ما قابل هضم نباشد که او، به گواه همۀ شاهدان و متون تاریخی، هرگز از دولت حقوق نگرفت، خرج و مخارج هیات نمایندگانی که به دادگاه لاهه رفتند را از جیب پرداخت، در انتخاب مسئولان کشور، برایش تخصص و میهندوستی اهمیت داشت و همین است که کسانی از دکتر غلامحسین صدیقی وزیر کشور ـ که بعدها پدر علم جامعهشناسی ایران نام گرفت ـ تا دکتر فاطمی شهید بزرگ راه آزادی بر مصدر امور بودند.
28 ماه نخستوزیری دکتر مصدق طلیعهای است بس درخشان در جهان سیاسی ما ایرانیان که با کودتای مرداد 1332 آن را ناکام گذاشتند.
پس از کودتا، این سیاستمدار میهنپرست در حصر و تبعید و تنهایی ماند تا اینکه در پاییز سال 1345 کسانی که در تبعیدگاهش در احمدآباد به او سر میزدند، متوجه ورمی روی گونۀ چپش شدند. نتیجۀ آزمایشات تلخ بود. او سرطان داشت. شاه اجازه داد تا پزشکان خارجی بیایند و در همان حصر، معالجهاش کنند. خشمگین شد و گفت: «نفرین خدا به هرکسی که میخواهد معادل هزینههای زندگی چند خانوادۀ فقیر را صرف آوردن دکتر خارجی برای من کند».
بیماری، غذا خوردن را برایش سخت کرد. جراحیاش کردند. پس از مدتی، خونریزی داخلی قدیمیاش عود کرد و سرانجام کمی پیش از ساعت هفت صبح روز 14 اسفند سال 1345 درگذشت. راهش پر رهرو و یادش گرامی.
نظر خود را بنویسید