مهدی محبیکرمانی
هرگز تصور نمیکردم که زندگی مرحوم مهندس احمدینژاد این چنین زود به سرآید که فرصت روایت زندگی او را در برنامۀ تاریخ شفاهی مس به همین سادگی از دست بدهیم. او از معدود مدیران نسل اول مس بود که حرفهای زیادی برای گفتن داشت. حرفهایی که گوشهای از آنها در مصاحبۀ او با فردای کرمان آمده است. خدا کند به نقل آنچه که در این مقال خواهد آمد رضا باشد.
1 - «لیانگ شاپو» را شاید بسیاری از ما در سریال کرهای «جنگجویان کوهستان» به یاد بیاوریم. سریالی که حدود سی سال قبل از تلویزیون ایران پخش شد و مثل همۀ سریالهای کرهای سراسر قهرمانی و حماسه بود.
این نام برای نسل اول مس، تداعی عنوانی مردمی بود که به یک اتفاق حماسی در تاریخ مس اشاره داشت و به مثابه اسم رمز یک ماجرا و به عبارتی به شرح قهرمانیهای یک گروه جنگجو ارجاع میداد.
ماجرای شکلگیری این گروه و جدال بزرگ و حماسی آن در نجات مجتمع مس سرچشمه (و بیش از آن شرکت ملی صنایع مس ایران) از سونامیهای مداوم مدیران وارداتی و سرنشینان رسوب کردۀ اتوبوسهای همراهان غیربومی مدیران عامل سیاسی وقت بود.
شاید اگر ماجرای «لیانگ شاپو» روی نداده بود، امروز در مس یک بومی استان کرمان هم پیدا نمیشد؟! آنچنان که در دفتر تهران شرکت و منظومۀ وابسته، کمتر همکاری همشهری میبینیم!
شرح این داستان ناگفته و رمز و راز پشت عنوان مردمی «لیانگ شاپو» به این مختصر نمیگنجد، همین را بگویم که «لیانگ شاپو» ساخته و پرداختۀ افکار عمومی مردم شهر مس سرچشمه از نام مجموعۀ کوچک انگشتشماری از مدیران ارشد مس در سال 70 و 71 بود که خود را با جسارتی بینظیر سپر بلای یک درگیری ویرانگر در جنگ کارکنان بومی مس با مدیران عزیز دردانۀ وارداتی کرد.
تاریخ مس به یاد ندارد که تدبیر یک گروه کوچک با مایه گذاشتن از آبرو و آیندۀ خود چگونه میتواند بندبازیهای سیاسی را بدل به یک حماسه کند. در واقع اگر «لیانگ شاپو» و اقدام هوشمندانه و بهموقع این گروه نبود، سرنوشت مس در آن معرکه کور و بیسرانجام به کجا میرسید.
عجالتا با ذکر این مقدمه میخواهم بگویم یکی از افراد «لیان شاپو» احمد بود! مردی که اتفاقا بیشترین جسارت را از خود در این جمع اندک نشان داد و ماند تا اولین مدیرعامل بومی مس پس از بیست سال از حیات مس پا به سرچشمه بگذارد.
نمیدانم آیا بعد از گذشت سی سال وقت آن رسیده است که بتوانم چهار نفر باقی ماندۀ گروه «لیانگ شاپو» را هم معرفی کنم یا نه؟ چه به هر حال رضایت آن دوستان شرط است. هرچند دلم نمیخواهد این معرفیها به مناسبتهای تلخی از این دست باشد.
2 – شاید کمتر کسی بداند که مهندس احمدینژاد سوگند یاد کرده بود که جز حقوق بازنشستگی خود ریالی از حقوق اولنگ و سود سهام آن را به خانه نیاورد. آنها که با زندگی ساده و درویشانۀ او آشنا هستند میتوانند بر وفاداری احمد به این سوگند گواهی دهند.
راستی اما آن همه حقوق و مزایا و سود سهام احمدینژاد کجا رفته است؟
احمد مستمری چند خانواده را بهطور محرمانه و ناشناخته تامین میکرد، همین روزهاست که آن خانوادهها بفهمند آنکه علیوار یتیمان و مستمندان را مساعدت میکرد، احمدینژاد بوده است! در سرآسیاب زادگاه احمدینژاد یک درمانگاه بزرگ و مجهز، یک دبیرستان بزرگ دخترانه، یک اورژانس بینراهی و کمکهای مستمر به مساجد و بنیادهای مذهبی از جیب پرفتوت او ساخته شدهاند.
3 – احمدینژاد به ضرورت شغل خود در «مس» و بعد از آن در «اولنگ» دورههای آموزشی و بازدیدهای متنوعی از بسیاری از معادن بزرگ دنیا و صنایع مس آنها داشت، او در آخرین روزهای زندگی قول داده بود که روایت شفاهی کار و زندگی خود را هر چند هم مفصل، برای ثبت تاریخ نقل کند، اجل اما مهلت نداد و نمیدانم آیا در میان آثار به جا ماندۀ او یادداشتهای پراکندهای از این بازدیدها در دست هست یا خیر؟
به هرحال، تا همین جا فرصتی طلایی را در تکمیل پازل بزرگ راهاندازی مس از دست دادهایم.
4 – و در آخر، پنجاه سال از تاریخ تاسیس شرکت ملی صنایع مس ایران میگذرد و کاش پنجاهمین سالگرد تاسیس صنعت مس در مراسمی باشکوه و در خور این مناسبت (برابر برنامههای پیشنهادی از دو سال قبل و یادآوریهای مکرر) برگزار میگردید. آنچنانکه در چهلمین سالگرد تاسیس صنعت مس بسیاری از گرههای کور تاریخ مس گشوده شد. این فرصت اما به اهمال یا آگاهانه به عدم تمایل از دست رفت و کاش این فرصت بود و میماند، تا هموطنان ما بدانند که پای عظمت این صنعت چه جانهای فرهیختهای سوخته است. یک نمونهاش همین مرحوم مهندس احمدینژاد بود.
نظر خود را بنویسید