اسما پورزنگیآبادی
او یکی از میلیونها معلولی است که در ایران زندگی میکند و برای یک زندگی معمولی، باید از صدها مانع عبور کند.
راضیه نابیناست و از بدو تولد نابینا بوده، اما نگذاشته این شرایط او را خانهنشین کند. از بردسیر بهتنهایی به تهران رفته و در رشتۀ ارتباطات اجتماعی دانشگاه علامه در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد درس خوانده و بعد هم، به گفتۀ خودش، برای فرار از بیکاری خستهکننده، در آزمون استخدامی شرکت کرده و اکنون در یکی از مدارس منوجان دبیر است.
راضیه پورامیری 30 سال دارد و در این گفتوگو، با اشاره به برخی از مشکلاتی که افراد دارای معلولیت در جامعۀ ما دارند، تصریح میکند که همۀ افراد دارای معلولیت باید به آنچه که حقشان است برسند.
گفتوگو با او را که به مناسبت 12 آذرماه روز جهانی افراد دارای معلولیت انجام شد، در ادامه میخوانید.
*افراد دارای معلولیت مشکلات گوناگونی دارند. فکر میکنم برای کسانی مثل شما، درس خواندن و ادامۀ تحصیل یکی از بزرگترین چالشها باشد. با این وجود، شما تا مقطع ارشد خواندهاید. از تجربیات و دشواریهای دوران تحصیل بگویید.
مدرسۀ ابتدایی با نابینایان درس خواندم اما در مقاطع راهنمایی و دبیرستان در مدارس عادی بودم. مشکل اصلی ما نابینایان، کمبود و یا نبود کتاب مناسب بود. به ویژه کتابها که تغییر میکند، تا وقتی بریل یا صوتی شود، خیلی طول میکشد و در این مدت، ما برای درس خواندن، مشکلات زیادی داریم و خود من مدتی میشد که کتاب نداشتم. وقتی وارد دانشگاه میشویم که مشکلات خیلی بیشتر میشود چون بسیاری از کتابها و جزوهها صوتی نیست و همکلاسیها یا دوستان و آشنایان باید آن را بخوانند.
*در مقطع کارشناسی چه رشتهای خواندید؟
ارتباطات اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی، ارشد هم با معدل بالا، در همین رشته قبول شدم.
*دوران دانشجویی در خوابگاه بودید؟
بله. در خوابگاه بودم. در دوران دانشگاه مشکل چندانی نداشتم. مسئولان خوابگاه با من رفتار خوبی داشتند و اتاق مناسبی برایم در نظر میگرفتند. قانون دانشگاه نبود ولی خود مسئولان دانشگاه این کار را میکردند و این، شرایط خوبی برای درس خواندنم فراهم میکرد.
*با وجود سختیهایی که داشتید و در همان ترم اول متوجه شدید که در دانشگاه، حداقلِ امکان، یعنی کتاب و جزوهها را هم ندارید؛ چه انگیزهای موجب شد که همۀ این سختیها را تحمل کنید و ادامه بدهید؟
وقتی ترم اول را تمام کردم، از طریق همکلاسیهایم متوجه شدم بین 90 همورودی، نفر اول شدم. خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم این معدل را حفظ کنم تا ارشد هم قبول شوم. یکی دیگر از انگیزههایم این بود که با خودم میگفتم چون خیلی زحمت کشیدم تا دانشگاه قبول شوم، باید معدلم بالا باشد. از لحاظ شخصیتی هم طوری هستم که هرکاری برعهدهام باشد را سعی میکنم به بهترین شکل ممکن آن را انجام دهم.
*ترم اول که کتاب و جزوه نداشتید را چطوری خواندید که رتبۀ اول هم شدید؟
اغلب استادان اجازه نمیدهند صدای آنها در کلاس ضبط شود. ترم اول بودم و کسی را هم در دانشگاه نمیشناختم تا کمک بگیرم. تا اینکه یکی از همکلاسیهایم گفت که جزوهها را برایت ضبط میکنم. دانشگاه هم امتیازی در نظر گرفته بود که هرکس جزوههای نابینایان را ضبط کند، کار دانشجویی محسوب میشود و همین، انگیزهای برای برخی دانشجویان شده بود تا جزوهها را ضبط کنند و تا حدودی مشکلات حل شد. البته، هر دانشگاهی چنین امتیازی ندارد و با این وجود هم دانشجویان خیلی تمایل به این کار ندارند چون گاهی، جزوهها آنقدر سنگین است که وقت زیادی میگیرد و خستهکننده میشود.
*شما ورودی چه سالی بودید؟
کارشناسی سال 92 و کارشناسی ارشد سال 96.
*الان هم، کسانی که نابینا هستند، همچنان با مشکل جزوه و کتاب مواجهند؟
بله. این مشکلات همچنان ادامه دارد. دانشگاههایی مثل علامه یا تهران این امتیاز را در نظر گرفته تا تبدیل جزوهها و کتابها به فایل صوتی کار دانشجویی به حساب بیاید ولی در بسیاری از دانشگاههای دیگر، چنین شرایطی نیست و برای دانشجویان نابینا درس خواندن خیلی سخت است.
*چه شد که رشتۀ ارتباطات اجتماعی را در دانشگاه انتخاب کردید؟
به رشتههایی که مربوط به جامعهشناسی بود خیلی علاقه داشتم. تعداد رشتههایی انتخاب کردم محدود بود و یکی از آنها، ارتباطات بود و این رشته هم چون نزدیک به جامعهشناسی بود، انتخابش کردم.
*همۀ ما وقتی وارد دانشگاه میشویم، به این فکر میکنیم که روزی درسمان تمام بشود و شغلی داشته باشیم. حتما شما هم به فکر شغل بودید.
خیلی. خیلی. از همان روز اول.
*چه شغلی را مدنظر داشتید؟
وقتی درسم تمام شد، دنبال کار که میگشتم، رفتارهایی میدیدم که هیچوقت به آن فکر نمیکردم. برایم تعجبآور بود و شگفتزده میشدم. انگار وارد دنیایی دیگر شده بودم. در زمان دانشجویی، سروکارم با استاد و دانشجو بود ولی وقتی دنبال کار میگشتم و وارد جامعه شدم، رفتارها خیلی متفاوت شده بود. یکی از استادانم توصیه کرده بود که در یک حوزه خوب میتوانم کار کنم و موفق میشوم. همین را در بیرون از دانشگاه دنبال کردم. به یک نشریه رفتم و پیشنهادم را مطرح کردم ولی سردبیر آنجا چنان برخورد بدی با من داشت که هنوز هم باورم نمیشود که این برخورد از یک فرد رسانهای و سردبیر یک نشریه سر زده است. رفتاری فوقالعاده زشت بود.
*صرفا برای اینکه نابینا بودید؟
بله. اصلا چیزی دربارۀ تواناییهایی من نپرسید و گفت: «خانم برو، من وقت ندارم با شما صحبت کنم. من اینجا کسی رو میخوام که برام کار کنه. شما که نمیتونی کار کنی. برو و وقت من رو نگیر». این رفتار جوری بود که من تصمیم گرفتم دیگر به دنبال کار نباشم. اما بعد نظرم تغییر کرد و با افراد رسانهای دیگری آشنا شدم که متفاوت و همانطوری بودند که انتظار داشتم. ولی به دلایل مشکلات اقتصادی که روزنامهها در این دو، سه سال داشتند نتوانستم کاری با درآمد خوب پیدا کنم. مدتی تولید محتوا برای یک شرکت خصوصی در کرمان انجام میدادم که تجربۀ خیلی خوبی بود ولی بعد از مدتی، این شرکت هم تعطیل شد و بیکار شدم.
*الان جایی مشغول هستید؟
بله. آزمون استخدامی شرکت کردم و در آموزش و پرورش پذیرفته شدم.
*برای همین الان منوجان هستید؟
بله. من بهعنوان دبیر علوم اجتماعی پذیرفته شدم و در حال تدریس جغرافیا، تاریخ و روانشناسی برای دانشآموزان کلاسهای دهم و یازدهم و دوازدهم هستم.
*منوجان تنها هستید؟
بله. خانوادهام بردسیر هستند.
*شما که زندگی دانشجویی در تهران را چندین سال تجربه کردید، از عهدۀ زندگی جدید در منوجان هم به خوبی برمیآیید.
زندگی در منوجان نسبت به تهران سختتر است چون شهری کوچکتر با امکاناتی کمتر است اما الان امیدم این است که یک سال دیگر به کرمان برمیگردم.
*رفتار دانشآموزان با شما چطور بوده است؟
روز اول از طرف برخی مسئولان رفتار خوبی با من نشد. وقتی مدارکم را فرستادم و گفتم نابینا هستم، گفتند میخواهی با مدرسه استثنایی کار کنی؟ گفتم که نه، چون تخصص آن را ندارم و اینکه نابینا هستم حتما دلیل نمیشود بتوانم به بچههای استثنایی درس بدهم. قرار شد مرا به مدرسۀ عادی بفرستند، ولی دو مدرسه، مدیرانشان قبول نمیکردند و گفته بودند من حتی نمیتوانم راه کلاس و دفتر مدرسه را پیدا کنم! مدتی معطل بودم و مدیران هم مرا نمیپذیرفتند. در آخر، گفتم: قبول؛ اما نامهای بدهید و بنویسید من را نمیخواهید. پافشاری کردم که نامۀ مکتوب به من بدهند تا به کرمان بروم. این نامه را ندادند و مدیر یک مدرسه قبول کرد که به آنجا بروم و خیلی هم برخورد خوبی با من داشت. این شد که کارم شروع شد. با دانشآموزان هم تا حالا مشکلی نداشتهام. بچهها وقتی سن پایینتری دارند، خیلی راحت افراد با شرایط متفاوت را میپذیرند. دانشآموزان میگفتند هرکسی توانایی خاص خودش را دارد و قطعا شما هم توانایی دارید که معلم شدید و من را پذیرفتند.
*خانوادهتان مخالفتی با رفتن شما به منوجان نداشتند؟
وقتی در آزمون استخدامی ثبتنام کردم به کسی نگفتم و بعد که پذیرفته شدم، اطلاع دادم. مخالفتی نکردند؛ فقط تعحب کردند که چرا منوجان را انتخاب کردم؟ واقعا راه دیگری نداشتم، چون از بیکاری خسته شده بودم. معمولا نیرو برای مناطق دور میگیرند و من اگر میخواستم در شهر دیگری باشم، باید خیلی تلاش میکردم شاید مدیر یک مدرسه مرا بپذیرد. از بیکاری خیلی خسته شده بودم و همین شرایط باعث شد که منوجان را انتخاب کنم.
*رشتۀ ارتباطات اجتماعی را برای شغل خاصی انتخاب کردید؟
من کار در صداوسیما را خیلی دوست داشتم. الان هم به خبرنگاری و گویندگی در تلویزیون و رادیو خیلی علاقه دارم. از اینکه این رشته را انتخاب کردم اصلا پشیمان نیستم و خیلی هم خوشحالم و قصد دارم ادامه تحصیل بدهم.
*به عنوان فردی که نابینا هستید، شرایط تردد در شهرها چقدر برایتان فراهم است؟
مناسبسازی در شهرهای استان کرمان اصلا خوب نیست. وضعیت پیادهروها به هیچوجه مناسب نیست. مثلا در حال رفتن در پیادهرو هستیم، ناگهان به چالهای برمیخوریم که خطرآفرین است. برای خودم پیش آمده که به خاطر چاله در پیادهرو، زمین خوردم. خطهای بساوایی که حق بچههای نابیناست را خیلی کم در شهرهای استان میبینیم. تابلوها و بنرهایی که مخصوص نابینایان باشد در سطح استان کافی نیست و اصلا افراد نابینا دیده نمیشوند. وسایل حملونقل اصلا و اصلا وضعیت خوبی ندارد. میتوانم بگویم که امکان استفاده از اتوبوس و تاکسیهای درونشهری تقریبا برای افراد نابینا وجود ندارد و مجبوریم از آژانس و تاکسیهای اینترنتی یا دربست استفاده کنیم که هزینههای بیشتری دارد. از یک طرف، هزینههای زندگی ما به دلیل این شرایط، بسیار بالا میرود و از طرفی، شغل هم به افراد دارای معلولیت داده نمیشود.
*سالهاست که برای حل مشکلات معلولان، کارگروه تشکیل میدهند، قانون مینویسند ولی در همچنان بر همان پاشنۀ سابق میچرخد. فکر میکنید برای تغییر نگاه مسئولان و جامعه و اینکه معلولان پذیرفته شوند و حقوق آنها رعایت شود، چه باید کرد؟
من فکر میکنم رسانهها؛ چه فضای مجازی و چه نشریات و رادیو و تلویزیون، در این زمینه میتوانند خیلی موثر باشند. اگر اطلاعرسانی خوبی انجام شود و مثلا در سطح شهر بنرها و تابلوهایی مرتبط با معلولان نصب شود و در رسانهها به موضوعات و مسائل معلولان بپردازند؛ نه سالی یک بار و تنها به مناسبت روز جهانی معلولان و چیزهایی هم نوشته و گفته شود که واقعی باشد نه آرمانی، من فکر میکنم کمکم تاثیر میگذارد و بسیاری از مشکلات حل میشود.
*بزرگترین آرزوی شما چیست؟
آرزوهای خیلی زیادی دارم و نمیتوانم بگویم کدامیک بزرگترین و کدامشان کمارزش است. هرکدام ارزش و اهمیت خود را دارد ولی چیزی که من میخواهم این است که در زندگی به آرامش برسم و استرسها و دغدغههای الکی به من تحمیل نشود. اگر هم دغدغهای هست، در راستای رشد و پیشرفتم باشد.
*منظورتان استرسهایی است که به خاطر شرایط جسمی شما برایتان پیش میآید؟
مثلا من آزمون استخدامی قبول میشوم ولی مدام باید این استرس را داشته باشم که آیا مدیر مدرسه مرا میپذیرد یا نه؟ اینها استرسهایی الکی است. من و همۀ افراد دارای معلولیت، باید به چیزهایی که حقمان است برسیم.
نظر خود را بنویسید