احمد یوسفزاده، نویسنده و روزنامهنگار
یک سال پیش باد اجل یکی دیگر از گلهای این باغ بزرگ را با خود نبرد، کمی جابجا کرد.
مردی جدی، متین و درستکار که رد دستان توانمندش را حالا حالا بر بناهای رفیع این مرز و بوم از جمله دانشگاه ما میتوان دید.
جسم مهندس محسن میرحیدر امروز در میان ما نیست، اما روح بزرگش همه جا هست. همه جا. لای این گلهای قشنگ، میان این درختان نارون، توی راهروهای بخشها و دانشکدهها، همهجا محسن میرحیدر ایستاده است و به فرزندان دانشجویش لبخند میزند.
و این چنین است که مردان و زنان بزرگ، بیتقلای ما، بزرگ میشوند، چون بزرگ بودهاند.
میرحیدر مورد اعتماد آن پیر پرنیاناندیش مرحوم افضلیپور بود.
اگر افضلیپور را باغبانی ماهر بدانیم که میدانیم، آن وقت راحت به خوش بویی گل میرحیدر پی میبریم که او نیز بر سرچشمة سخاوت روییده بود.
سرکار خانم مینو میرحیدر!
ما امروز اینجا جمع نشدهایم که یک سالگی کوچ همسرتان را به شما تسلیت بگوییم، تسلیت برای مردگان است، محسن شما که نمرده است. فقط یک کمی نفس نمی کشد. او زنده است و زنده خواهد ماند.
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک در پیر مغان خواهد بود
بانو میرحیدر عزیز!
دیروز همة خبرگزاریها عکس و خبر شما را از دفترخانه شمارة چهل کرمان منتشر کردند. نوشتند شما همة داراییتان را به یاد دلبر خوشنامتان به دانشگاه شهید باهنر هدیه کردهاید. من آرزو میکنم دانشگاه نیز بتواند به پاس این حرکت شما، میرحیدرهایی تربیت کند که رشتة آدم حسابیها از هم نگسلد و چشمة زلال مهربانی نخشکد.
دست سخاوتمندتان را میبوسم که جز این، از آن یار با وفای محسن، انتظار نمیرفت.
خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش / و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
نظر خود را بنویسید