1- از نسل شاعران دهۀ چهل و پنجاه
منصور اوجی، که سهم زیادی در بالندگی شعر کوتاه داشت، روز شنبه هیجدهم اردیبهشت در خانهاش در شیراز در سن هشتاد و چهار سالگی بر اثر بیماری به سفر ابدی رفت. روحش شاد و یادش گرامی باد.
شاعر و پژوهشگر گرانمایه سیدعلی میرافضلی در کانال تلگرامی «چهارخطی» دربارهی او نوشت: «منصور اوجی سهم زیادی در بالندگی شعر کوتاه در روزگار ما دارد؛ چه در قالب رباعی، چه در کوتهسرودههای نیمایی و چه در شعرهای سپید کوتاهش. او، یکی از آخرین بازماندگان نسل غولهای شعر امروز در دههی چهل و پنجاه بود و به دلیل شخصیت متعادلش، اغلب بزرگان هنر و ادبیات، احترام او را داشتند. کتاب رباعیات «مرغ سحر» او که در آستانهی انقلاب ۵۷ منتشر شد، با همهی حجم کمش (۴۰ رباعی)، مجموعهای پُرتیراژ و تأثیرگذار بود و احیای رباعی در دههی شصت، مدیون این کتاب است. او شعر کوتاه را در زمانهای جدی گرفت، که منظومههای بلند، نشانگر تعهد و حرفهای بودنِ شاعران بود».
از شعرهای اوست:
«جز گل به سرت چه بود ای عشق بگو
جز خون به پرت چه بود ای عشق بگو
منصور اگر نبود نام دگرت؟
نام دگرت چه بود ای عشق بگو»
۲«گفتم تو را بخوانم
کز صبح بگذریم
باران چنان گرفت که خورشید پیر شد
در انتظار تو
اینک من، آه... من -
مردی هزار ساله کنار دریچهها...!».
2- رویای قاسم آهنینجان
مرگ قاسم آهنینجان، شاعر خوزستانی هفتهی گذشته در فضای مجازی جنجال برانگیز شد.
قاسم آهنینجان را دو سال پیش که «سیل» فروردینماه، خوزستان را در نوردیده بود شناختم. تصویر او را دیدم که کتابهایش در آب غوطه میخوردند و او آنها را از آب میگرفت، بغل میکرد، و زار زار میگریست.
او که تمام عمرش را با دلمشغولی به شعر و سینما و کتاب سپری کرد، روز سهشنبه چهاردهم اردیبهشت در اهواز، بر اثر ابتلا به بیماری سرطان در سن ۶۳ سالگی، از این جهان پر کشید، تا بلکه آرام بگیرد. روحش شاد و یادش گرامی باد.
حالا بعد از مرگ او یک مناقشه در فضای مجازی راه افتاده است که او بر اثر تنهایی و بیپولی و اخراج از بیمارستان فوت کرده است. چیزی که مسئولان بیمارستان در اهواز آن را تکذیب میکنند.
تنهایی و بیپولی و بیکسی او اما به هزار زبان از نوشتهها و تصویرهایی که از او برجای مانده هویدا است. افسوس که صدای آدمهایی نظیر او را از زیر خروارها خاک بهتر میشنویم، تا زمانی که روبهروی ما نشسته باشند!
از شعرهای اوست:
* گور
«نشانِ گورِ من نعلیست
که هر شب با ماه میآمیزد و
هر صبح
بر پای مادیانی مینشیند
تا کلیدِ گور مرا
آن سوی رودها
بیفکند».
* دشنه ۱
«به رویای تو خواهم مُرد
با منشوری از راز و
گُلهای سپیده دمان
در علفِ حادثه
به قُطبِ آتش و
پلکِ گُشادهی مهتاب
به رویای تو خواهم مُرد
با کاج بیکران و
پولاد کشیدهی دریا
در برقِ سیمینِ آسمان
به رویای تو خواهم مُرد».
نظر خود را بنویسید